کاناداداستانهای مهاجرتمونترال

خاطرات مهاجرت جواد به کانادا – قسمت نهم

دغدغه درس و کار همزمان در کانادا

ادامه داستان از قسمت هشتم خاطرات مهاجرت به مونترال … به هر ترتیب اون یکماه هم گذشت و روز امتحان شد، اوایل ماه مارس ۲۰۱۷، قبل آزمون دیدم به غیر حبیب یکی دیگه از شرکت کننده ها ایرانی هست، اسمش مرتضی بود. هر سه تامون مهندس شیمی بودیم و هر سه قبل اومدن عسلویه کار می کردیم. حالا که وارد مرحله جدیدی بعد از مهاجرت شده بودیم میخوام براتون از خاطرات و دردسر های کار کردن و درس خوندن همزمان در کانادا تعریف کنم.

درس خواندن در کانادا (کبک)

قسمت اول امتحان دروس شیمی، فیزیک، ریاضی و هوش بود که به نظرم خوب جواب دادم و ساده اومد برام سوالها. قسمت دوم آزمون زبان انگلیسی بود تقریبا چیزی شبیه آزمون ایلتس اما ساده تر که اونم خوب دادم و مرحله آخر آزمون فرانسه بود که چندتا سوال داده بود و باید می نوشتم به فرانسه که من هر چی زور زدم نتونستم چیزی بنویسم و فقط برای آخرین سوال یک جمله سر هم کردم و نوشتم.

بعد آزمون جمله ای که نوشته بودم رو به یکی از دوستانم که فرانسه بلد بودم گفتم که بلافاصله زد زیر خنده و گفت خیلی خنده داره معنیه چیزی که نوشتی. ناراحت شدم و با خودم گفتم به احتمال زیاد قبول نمیشم و باید برای دوره ی بعد دوباره امتحان بدم تا پذیرش بگیرم. خودم رو دلداری می دادم که هنوز شش ماه نشده که اومدم و وقت زیاده و دیر نمیشه و فعلا زبان خوندن رو ادامه میدم. یادم نمیره ۱۴ مارس بود که ایمیلی اومد از کالج که گفته بود پذیرفته شدم و ۲۳ مارچ دوره شروع می شه. خیلی خوشحال شدم، حبیب و مرتضی هم قبول شده بودن.

روز اول شروع دوره مصادف بود با عید نوروز ایرانی، دقیقا به خاطر دارم، سر صبح سال تحویل شد و ده دقیقه بعدش من راه افتادم رفتم کالج. روز اول دوباره مدیر گروه اومد و یکم صحبت کرد که من باز نفهمیدم ولی خوشبختانه مرتضی و حبیب کنارم بودن و موارد لازم رو میگفتن بهم و حرفهاش رو ترجمه می کردن.

کالج های کانادایی در کبک
واقعا درس خوندن و کار کردن همزمان در کانادا کار سختیه!

مدیر گروه گفت از بین شما یک نفر تمام سوالها رو درست جواب داده، اسمش رو گفت و همه تشویقش کردن یک پسر کوبایی بود که فوق لیسانس شیمی هسته ای داشت و تا آخر دوره شاگرد اول بود همیشه، بعدش گفت یکنفر هم خیلی نمره زبان فرانسه اش پایین بود ولی بخاطر اینکه بقیه مواد آزمون رو بالای ۹۰ درصد زده بود قبولش کردیم ولی باید خیلی رو زبان فرانسه اش کار کنه (همین قسمت هم مرتضی برام ترجمه کرد)، اونجا فهمیدم که منظورش من بودم. چون به غیر ما سه تا ایرانی بقیه زبان فرانسه رو مثل بلبل صحبت می کردند و حبیب و مرتضی هم زبانشون خیلی خوب بود.

برای روز اول یک تور بازدید از کالج برامون گذاشتن و به همه قسمتهای کالج سر زدیم، کارت دانشجویی برامون صادر شد و رفتیم جزوه ها، کتابها و تجهیزات لازم رو خریدیم. سیستم آموزشی شون واقعا برام جالب بود. تمامی درسها به نحوی بود که فقط چیزهای لازم و به درد بخور رو آموزش میدیدم و خبری از محاسبات و فرمولهای پیچیده نبود. تمامی محتوای دروس از پیش تدوین شده و جزوات آماده شده بود و با تغییر اساتید جزوات ثابت میموند و اساتید ملزم به تدریس فقط همون محتوای تدوین و تصویب شده بودند.

جلسه ی اول هر درس استاد برنامه ی درسی و تاریخ امتحانات رو تا روز آخر به صورت چاپ شده بهمون میداد و طبق همون پیش میرفت. همه چی منظم و دقیق و روی روال خودش بود. وسایل و امکانات کالج هم که در حد عالی بود. تجهیزات کارگاهی و آزمایشگاهی که استفاده میشد دقیقا همونهایی بود که تو صنایع استفاده میشه.

یکنفر هم خیلی نمره زبان فرانسه اش پایین بود ولی بخاطر اینکه بقیه مواد آزمون رو بالای ۹۰ درصد زده بود قبولش کردیم

اولین درسی که داشتیم آشنایی با این دوره و محیط و نوع کار بعد از اتمام دوره بود و از چندتا پتروشیمی و کارخونه ی دارویی و شیمیایی بازدید کردیم. دروس دیگه هم بیشتر با نگاه عملی بود و کاملا ما رو آماده می کردند که بریم تو صنعت کار کنیم و دقیقا محیط صنعتی رو توی کالج شبیه سازی کرده بودند. من خیلی از شیوه ی آموزشی اینجا خوشم اومد و واقعا دوره ی مفیدی بود برام.

یکماه اول خیلی سخت بود چون گوشم آشنا نبود با لهجه ی اساتید و هم دوره ای ها اما بعدا کم کم می فهمیدم که چی میگن اما نمی تونستم صحبت کنم. واقعا درس خوندن در کانادا حتی اگه به زبان هم مسلط باشی کار آسونی نیست. وای به حال زمانی که دردسر زبان فرانسه هم بهش اضافه بشه.

بهترین شهر کانادا برای خانواده
در قسمت بعد ، داستان تولد دخترم در کانادا را براتون تعریف خواهم کرد

کار کردن در کانادا ( کبک)

دو سه ماه بعد شروع شدن کالج به مشکل مالی خوردیم. پولی که از ایران آورده بودیم تموم شده بود و کمک هزینه ی تحصیلی من و خانومم هم کفاف مخارج زندگی رو نمی داد و هر روز شرایط مالی بدتر می شد. تصمیم گرفتم دنبال کار بگردم و همزمان با کالج عصرها کاربکنم. سخت بود اما چاره ای نداشتم. رزومه ام رو تغییر دادم و سوابق تحصیلی و کاریم رو حذف کردم تا مناسب باشه برای پیدا کردن کار جنرال و غیر تخصصی.

گریه ام میگرفت و به خودم میگفتم این چه غلطی بود که کردم.

با استفاده از سایت کاریابی indeed.ca چندجا اپلای کردم. ظرف یکهفته دو سه جا مصاحبه شدم و یک موقعیت شغلی توی یک واحد پلیمری که قطعات پلی پروپیلنی برای مصارف صنعتی و ساختمانی تولید میکرد به عنوان اپراتور خط تولید برای شیفت عصر استخدام شدم. کلا پیدا کردن کار جنرال خیلی ساده است و هرچی سطح علمی و تخصصی بالاتر میره کار پیدا کردن هم سخت تر میشه. حقوقش پایین بود اما من مجبور بودم و راه دیگه ای نداشتم جز اینکه اولین کاری که بهم پیشنهاد شده بود رو بپذیرم.

وبسایت کاریابی در کانادا ایندید
بزرگترین و قدرتمند ترین وبسایت (موتور )جستجوی کار در آمریکای شمالی، ایندید است.

صبح ساعت۶ بیدار میشدم و ۷ از خونه میومدم بیرون. میرفتم کالج تا ساعت ۳ بعدازظهر و بعد ازون بلافاصله میرفتم کارخونه و ساعت ۱۲ شب کارم تموم میشد. ۱۲.۵ میرسیدم خونه و تا دوش میگرفتم و میخوابیدم میشد نزدیک ۱.۵ نیمه شب و به همین ترتیب هر روز تکرار می شد. وقت نداشتم درست و حسابی نهار و شام بخورم. خواب کافی نداشتم و فقط شنبه و یکشنبه ها وقت بود که کمی استراحت کنم و به خریدهای خونه برسم.

رزومه ام رو تغییر دادم و سوابق تحصیلی و کاریم رو حذف کردم تا مناسب باشه برای پیدا کردن کار جنرال و غیر تخصصی.

ماه عسل مهاجرت تموم شده بود برام و روی سخت و خشن مهاجرت با من زورآزمایی میکرد. شاید مهمترین بخش خاطرات مهاجرت به کانادا از اینجا شروع میشه. باید بگم، کار کردنم روی درسها و نمرات کالج تاثیر منفی گذاشته بود و به سختی درسها رو پاس می کردم ولی از طرفی ته دلم خوشحال بودم که هم کار و درآمد دارم و هم درس میخونم و مطمئن بودم بعد تموم شدن کالج، این دوران سختی تموم هم میشه و کار خوب با درآمد بالا میاد سراغم.

نوروز در مونترال
نوروز یک از مراسمی است که در کانادا به رسمیت می شناسند. و هرساله مسئولین کانادا بطور رسمی آنرا تبریک میگویند. (عکس: فلیکر)

روزها کالج میرفتم و بعدازظهر تا نیمه شب کار می کردم تا بتونم از پس هزینه های زندگی بربیام. منی که همین سال قبل داشتم برج تقطیر و مبدل حرارتی طراحی می کردم، الان توی خط تولید قطعه ی تولید شده رو فقط چک می کردم، منی که سال پیش از طرف شرکت نفت فرستادنم دبی تا بالاترین مدرک بین المللی مدیریت پروژه ی رو بگیرم حالا قطعه بسته بندی می کردم و میبردم تو انبار.

 انگار از بالای قله ی یک کوهی که به زحمت ازش بالا رفته بودم و موقع استراحتم شده بود

منی که بعد از همون ماموریت دبی بلافاصله برام پرواز گرفتن و رفتم تهران تا تو جلسه با حضور وزیر نفت سریلانکا شرکت کنم و برنامه ریزی و مدیریت پروژه کنم، حالا باید اجازه می گرفتم که کمی زودتر از کلاس برم بیرون تا سر موقع به محل کارم برسم. منی که بلیط هواپیما می گرفتن برام و میرفتم ماهشهر و عسلویه و فقط نظارت می کردم بر کار پیمانکارها و برای امضای من میومدن دفتر کارم، حالا باید کار فیزیکی می کردم و عرق میریختم.

جانا در مونترال
در قسمت بعد دخترم جانا رو به شما معرفی خواهم کرد

منی که سال 1386، ترمودینامیک و طراحی راکتور تدریس میکردم، حالا میرفتم سر کلاس و مبانی اولیه ی دروسی رو میخوندم که تو دوره ی کارشناسی ارشد پیشرفته تر همشون رو پاس کرده بودم. اما نمیتونستم حرف بزنم و خودم رو اثبات کنم، نمیتونستم به همه بفهمونم که تمام این مباحث رو از حفظم چون فرانسه نمیتونستم صحبت کنم. چون مدرک و سابقه کار کانادایی نداشتم.

منی که تو ایران بدون ترس از تمام شدن پولم خرید می کردم و حتی قیمت اجناسی که می خریدم رو چک نمی کردم، حالا کارم به جایی رسیده بود که برای هزینه کردن دلار به دلار پولی که به سختی درآورده بودم فکر میکردم و برنامه میریختم که کم نیارم.

سختیهای کانادا
چهره خسته ولی مغرور از اینکه، تونستم از پس سختیها بر بیام

انگار از بالای قله ی یک کوهی که به زحمت ازش بالا رفته بودم و موقع استراحتم شده بود، با کله سر خوردم بودم پایین و افتاده بودم ته دره و اون پایین دره، دست و پا میزدم و افسوس اون همه تلاشی رو میخوردم که برای بالا رفتن کشیده بودم.

تابستون شده بود اما دیگه خبری از مسافرت و تفریح نبود. دریغ از یک مسافرت و یک رستوران رفتن حتی. شرایط برام سخت و طاقت فرسا شده بود. همه اون شرایط بغض میشد، فشار میشد، زخم میشد روی دلم. گاهی کم میاوردم و میخواستم داد بزنم و گریه ام میگرفت و به خودم میگفتم این چه غلطی بود که کردم.

چرا با زندگیم این بازی رو کردم و باید برگردم و هنوز دیر نشده، کارم رو داشتم تو ایران و میتونستم بلافاصله برگردم سرکار قبلیم و راحت بشم ازین شرایط سخت. بیست سال درس خونده بودم که مهندس باشم و پشت میز و کامپیوتر بشینم نه اینکه لباس کار بپوشم و کار سخت بکنم با دستمزد حداقلی. زیبایی ها و تفریحات اینجا هم دیگه به چشمم نمیومد اصلا وقت و پولی نمیموند که به تفریح برسم.

با خودم میگفتم مگه زمانی که ایران بودم چیزی کم داشتم؟ خوب میخوردم، خوب میپوشیدم، خوب هم مسافرت میرفتم، مگه تایلند و مالزی و ترکیه و دبی نمی رفتم، چی کم داشتم که فکر کردم باید مهاجرت کنم. آخه تحمل همه ی اون شرایط اجتماعی و فضای نامطبوع سیاسی حاکم انقدر سخت بود که بیام اینجا و به این روز بیوفتم؟ خب الان که اومدم اینجا که نه وقتش رو ندارم و نه پولش رو که تفریح کنم، کارمم سخت تر شده، توی یک آپارتمان کوچک و با وسایل حداقلی هم که دارم زندگی میکنم. چی به دست آوردم؟

وای که چقدر خوشبخت بودم تو ایران و خودم نمیدونستم. چقدر از دور زندگی اینجا قشنگه، اما وقتی وارد گود میشی میبینی آواز دهل شنیدن از دور خوش است.

اما نمیتونستم حرف بزنم و خودم رو اثبات کنم، نمیتونستم به همه بفهمونم که تمام این مباحث رو از حفظم چون فرانسه نمیتونستم صحبت کنم

اون همه فستیوال رنگارنگ و پر زرق و برقی که تابستونا توی مونترال برگزار میشه هم دیگه به چشمم نمیومد و رنگی نداشت برام. جونی نمیموند برام که بخوام آخر هفته از خونه بیرون بزنم و تفریح کنم. نهایتش یا میرفتیم خونه خواهرم یا اونها میومدن خونمون. شاید هم هر دو سه هفته ای یکبار میرفتیم خونه ی یکی از دوستان یا اونا میومدن خونه ی ما. این شده بود زندگی من. روح و روانم آشفته بود و چهره ام خسته.

اما سعی میکردم به خودم دلداری بدم و میگفتم به خودت پنج سال مهلت بده، بعد برگرد و به پشت سرت نگاه کن ببین چکار کردی و اون وقته که احساس غرور خواهی کرد. برای خودم تجسم میکردم که پنج سال دیگه همه چی روبراه شده و دیگه خبری ازین محنت و رنج نیست. بهم گفته بودن که سال اول سخت ترین سال مهاجرته و باید تحملش کنی.

کار و درس همزمان در کانادا
چقدر لذت بخشه زندگی جدید بعد از مهاجرت و رو بسازی و میزبان پدر و مادرت باشی! چیزی که سالها بعد خستگی رو از تنم در آورد.

ندای درونیم بهم میگفت: قوی باش و صبر کن و پر امید و پر انرژی ادامه بده. تو میتونی، اصلا باید بتونی، اگر کم بیاری و برگردی تا آخر عمرت شرمنده ی خودت میشی. پس طاقت بیار و مرد باش! سعی میکردم خسته گی ها و ناراحتی هام رو خونه نبرم و هروقت خانومم از کار و درسم میپرسید میگفتم همه چی خوبه و خوشحال و راضیم و همه چی داره خوب پیش میره. به روی خودم نمیاوردم که چقدر خسته ام.

نمیگفتن چقدر دلم استراحت میخواد. نمیگفتم که دلم لک زده برای ایران، کوچه پس کوچه های وکیل آباد و سیدرضیِ مشهد، برای خانواده و دوستان. اون تابستون مادرم چندماهی اومده بود پیشمون تا دلتنگیش کمتر بشه. تا نیمه شب که از کار برمیگشتم بیدار میموند تا من رو ببینه، به چهره ام که نگاه میکرد میفهمید که چقدر خسته ام، ناراحت و پریشان میشد اما من میگفتم خسته نیستم و کار و درسم سخت نیست.

نیمساعتی قبل خواب کنارش مینشستم و میخندیدم وصحبت میکردم تا نگران حالم نباشه. سعی میکردم آخر هفته ها بیشتر براش وقت بزارم. اما اونجور که دلم میخواست نشد ببرمش و بگردونم. خوشبختانه خواهرم بودن و جور من رو کشیدن. ادامه دارد…

امیدوارم این قسمت از داستان مهاجرتم برای اونها که عازم خارج کشور هستند یا قصد مهاجرت دارند مفید بوده باشه. تمامی سوالات شما در پایین همین نوشته، بخش نظرات، توسط خود آقای جواد پاسخ داده خواهد شد.

چطور بود؟ ستاره بدین.
[کل: 7 میانگین: 5]

جواد

من جواد هستم و نزدیک به چهار سال است که در مونترال کانادا زندگی میکنم. در تلویزیون مهاجر داستان مهاجرتم به استان کبک کانادا رو نقل میکنم تا راهنمایی باشه برای افرادی که عازم همین مسیر هستند.

‫39 نظر از خوانندگان

  1. سلام وقت بخیر و خدا قوت به شما
    یک سوال داشتم و اینکه رفتار کانادایی ها با مهاجرین چطوریه و ایرانیان مقیم کانادا چه وضعیتی دارند؟

    1. سلام روز شما هم بخیر و خوشی
      کانادا اصولا به بهشت مهاجرین شهرت گرفته بخاطر اینکه امکانات و شرایط بسیار خوبی رو برای مهاجرین فراهم میکنه و تعداد بسیار مهاجرین در طی سالیان زیاد باعث شده که کشوری بشه که تنوع فرهنگی و نژادی گسترده ای داره و از هر قوم و ملیتی اینجا پیدا میشه و شما اصلا و ابدا احساس غریبگی نمیکنید چون دور و اطرافتون پر است از مردم اروپایی، امریکای لاتین، آسیای شرقی، افریقایی و خاور میانه ای و رفتار مردم با هم همیشه بر پایه ی احترام برقرار میشه. وضعیت ایرانیهای مقیم هم از بسیار بسیار خوب تا متوسط و متوسط به پایین متغیره اما اکثرا تونستن شرایط رشد و پیشرفت رو برای خودشون ایجاد کنن اینجا

  2. سلام آقای جواد…خوب هستین….من میحوام این دوره رو شرکت کنم. میشه یه توضیحی راجع به سوالات امتحان به من بدین و اینکه تو آزمایشگاه ها چیکار میکردین؟

    1. سلام مریم خانوم، ممنون
      اگر مونترال تشریف دارین من راه ارتباطی رو به شما میدم که با هم دراین مورد صحبت کنیم، پاسخ شما در این جا نمیگنجه و باید مفصلا در موردش صحبت کرد

  3. سلام آقا جواد با مدرک pmp برای کار معتبره در کانادا؟ الان هم در حوزه برنامه ریزی کنترل پروژه در مونترال فعالیت میکنید؟
    وکیل آباد و سید رضی فقط ترافیکه الان دلتنگش نشید (:

    1. بله مدرک pmp اگر امتحان بین المللی داده باشین تو مراکز مخصوصش معتبره، من هم مدرک pmp دارم. البته کار پیدا کردن با این مدرک لازمه اش زبان خیلی خیلی عالی و داشتن قابلیتهای فردی برای مدیریت پروژه است و مراحل استخدامی و گزینشی دشوارتری داره و حتما سابقه ی کاری یک پوئن بسیار مثبته.
      الان توی یک واحد پتروشیمی کار میکنم قسمت بهره برداری و کنترل فرآیند
      یادمه وقتایی که دلم میگرفت از سیدرضی تا انتهای وکیل آباد پیاده میرفتم و برمیگشتم. یکبار هم از سیدرضی تا حرم پیاده رفتم! واسه ترافیکش هم دلم تنگ میشه. حال و هوای دوست داستنی ای داره اون سمت شهر مخصوصا شبهای بهار و تابستون. بچه که بودیم میرفتیم پارک ملت یا وسط بلوار وکیل آباد فرش پهن میکردیم. نمیدونم یادته یا نه اونوقتا اون وسط حتی میز پینگ پنگ هم بود. خیلی ها هم تور والیبال میبستن. چقدر ساده و بی الایش بودن مردم. یادش بخیر

      1. هنوزم روزای تعطیل و جمعه ها دور تا دور پارک ملت تور بستن والیبال بازی میکنن و میز های پینگ پونگ هم هست اره شب های بهار وتابستون صفای خاصی داره عالیه
        ممنونم از توضیحات خوبتون در مورد استخدامی کنترل پروژه امیدوارم موفق باشین و تشکر از آقا بابک عزیز

  4. درود بر جواد عزیز
    واقعا آدمهایی مثل شما لایق بهترینها هستن سرشار از امید،انگیزه ،سخت کوش و با اعتماد بنفس……خسته نباشید و آفرین بر شما ک اینقدر صبورانه و مردونه با همه ی سختیها جنگیدین و از صمیم قلبم واستون خوشحالم و امیدوارم ک جایگاهتون همیشه در قله ی موفقیت باشه🙏🏻🌹
    از خدا میخوام ک توی این راه سخت پشت و پناهمون باشه و صبر و بردباری مثال شما نصیبمون کنه ک ما هم خیلی زود همه ی سختیها رو پشت سر بزاریم و ب ایده آلهامون برسیم🙏🏻🙏🏻🙏🏻
    ممنونم بابت زمانی ک واسمون میزاریدو با آرزوی بهترینها واستون🙏🏻🌹🌹🌹

    1. شما به نسبت به من لطف دارین، شرمنده کردین من رو با محبتتون 🌹🌹
      خوشحالم که نوشته های من مورد توجهتون قرار گرفته و امیدوارم تونسته باشم کمکی کوچک بکنم به عزیزانی که میخوان وارد این عزصه بشن.
      موفق باشین

  5. جواد جان خاطرات خوبت همیشه تو ذهن هممون هست .تو همیشه قوی و سرزنده بودی و مطمئن هستم این خصوصیت اخلاقیت خیلی کمکت کرده .یادت پاینده رفیق جان

    1. هادی جان همیشه در گوشه ی قلب من هستی و دوستی با تو اتفاق خوب زندگی من بوده. شادی و تندرستیت آرزومه🌹🌹💐💐

  6. سلام ..ممنون ازتون که بی دریغ تجربیاتتون رو‌ در اختیار ما میذارید
    من رشته مهندسی بهداشت محیط تو ایران کارشناس بهداشت رستوران یکی از پتروشیمیا هسم..اونجا همچین کاری هست؟؟؟اصلا رشته من نیاز هست؟

    1. سلام و تشکر بابت اظهار لطفتون
      اصولا برای کار در زمینه ی رشته های حوزه ی سلامت، باید مجوز کار مربوطه و مدرک معتبر کانادایی رو داشت و ورود به این حوزه سخته اما بسیار مورد نیاز و تقاضای بازار هستش. خواهر من تو ایران بهداشت حرفه ای خونده بود و اینجا تغییر رشته داد و دوره ی دنتال هایجن یا به عبارتی کمک دندانپزشکی رو خوند و بلافاصله با حقوق خوب شروع به کار کرد. باید بررسی کنید و رشته ی مرتبط و دلخواهتون رو پیدا کنید. بهتر از هر مشاوری این خودتون هستید که میتونید تحقیق کنید و رشته ی مورد نظرتون رو پیدا کنید. من از مشاوره های مختلف کمک گرفتم اما در نهایت خودم با بررسی تمام کالجها، رشته ی دلخواهم رو پیدا کردم

      1. سوال برای کار داشتم
        همسرم رشته مهندسی برق هست با۱۴سال سابقه کار شرکت نفت. من هم رشته تحصیلیم معماری هست و ۸سال سابقه کار شهرداری دارم
        برای شرایط ما میتونیم کار پیدا کنیم،؟کدوم شهر مناسبه برای کار دوتامون؟

    1. Bonjour Eric,
      Ça va très bien,
      Sur ce site, j’ai écrit des mémoires de mon immigration au Québec, étudier au collège de Maisoneuve et trouver un bon emploi en persan pour mes compatriotes qui ont l’intention d’immigrer

    1. 💐🌹💐🌹
      حالا اون مرحله گذشته و شکرخدا همه چی خوب و روبراهه، باید اون دوره طی میشد که هر جوری بود گذشت

  7. این قسمت دیگه خدایی دردآور بود و اگه جای شما بودم میدونم که قطعا تحمل نمیکردم و میرفتم شهری که انگلیسی زبان باشه.
    در مورد مهاجرت مجردی یا متاهلی نظرتون چیه؟ در مورد آقا بابک که متاهلی خیلی کمکشون کرد ولی اگه همسر هم نتونه کاری پیدا کنه اونوقت سختی و فشار و استرس دو چندان میشه.

    1. برای من مونترال مزیتهایی داره که نمیتونم به همین راحتی ازش دست بکشم. الان بعد گذشت ازون مراحل خیلی احساس خوبی نسبت به خودم و این شهر و زیباییهاش دارم. و البته اینکه دو زبان رو بلدم صحبت کنم هم مزیت خوبیه برام

  8. آقا جواد عزیز ، ممنون از توضیحات خوبتون ؛ به نظرتون یک زبان آموز فرانسه ، به طور متوسط چه مدت برای تسلط نسبی لازم داره ؟ ( با در نظر گرفتن اینکه فرد زبان آموز ، خارج از یک محیط فرانسوی زبان حضور داره )

    1. سلام، استاد فرانسه مون می گفت همونطور که بچه حدود دوسال زمان میبره تا صحبت کنه، شما هم دوسال لازم دارین حداقل تا گوش و مغزتون زبان رو یاد بگیره.

  9. سلام. ممنون از همراهی تون و وقتی که میزارید واطلاعات دراختیار ما میزارید. آقا جواد مگه خانمتون سرکار نمیرفتن؟

  10. __راستی دوره مگه 20 ماه نبود؟ پس آزمونی که دادین و سطح زبان فرانستون ضعیف بود برای چی بود؟
    __شغل جنرال اپراتوری که انجام دادین رو چقدر طول کشید تا پیدا کردین؟ و اینکه پیدا کردن جنرال جاب راحته؟
    __ حدود درآمد اینجور شغلا تو چه حدودیه؟
    ممنون از وقتی که میذاری🙏🙏

    1. بله دوره ۲۰ ماهه بود. برای پذیرش در کالج آزمونی برگزار شد که یکی از منابع آزمون زبان فرانسه بود.
      کمتر از یک هفته طول کشید تا اون کار رو پیدا کنم. بله پیدا کردن کار جنرال راحت هستش
      حدود حقوق کارهای جنرال نزدیک پایه حقوق هستش که الان حدود ۱۵ دلار در ساعت هست.

  11. سلام،ممنون از اطلاعاتی ک در اختیار همه میزارین،قسمت زیادی از داستان دوبار نوشته شده،لطفا اصلاح کنید

  12. سلام و تشکر مجدد بابت نگارش این قسمت.
    جواد جان من به شما و بابک بخاطره همین که از آسایش و آرامش نسبی و زندگی بدون دغدغه تون تو ایران زدین و سختی هایی که میتونه از نظر روحی روانی هر کسی رو خورد کنه رو به جون خریدین تا یه چالش جدید رو تجربه کنین و سرنوشت خودتون و خانواده محترمتون و نسلهای آیندتونو بهبود ببخشین میگم “آدم حسابی”.
    بدون تعارف میگم افرادی مثل شما و بابک و خواهر خانم و باجناق خودم برام نقطه عطف و الگو هستین تو زندگیم و تلاش میکنم بتونم راهی رو که امثال شما رفتین رو برم. البته که کار من آسونتره چون از تجربیات الگوهام استفاده میکنم. بی صبرانه منتظر قسمتهای بعدی و تلاش شرافتمندانه شما هستم.

  13. شما واقعا کار اشتباهی کردید وقتی مطلقا هیچی زبان بلد نبودید مهاجرت کردید. اونایی که با مدرک زبان و مهارت و تجربه مهاجرت میکنن هم اوایل سخته براشون و طول میکشه تا جا بیفتن چه برسه به اینکه هیچی بلد نباشی. واقعا خوش شانس بودید که تونستید بدون زبان دووم بیارید.

    1. سلام دوست عزیز🌹
      من تو قسمتهای قبلی نوشته بودم که سطح زبان انگلیسی خوبی داشتم به نسبت و تمام مراودات و کارهام رو به زبان انگلیسی انجام میدادم، اما رشته ی مورد نظرم رو فقط یک کالج فرانسوی زبان داشت و من مجبور شدم به زبان فرانسه کالج رو بگذرونم و الان میفهمم که چه تصمیم درستی گرفتم و تقریبا به هر دو زبان میتونم ارتباط برقرار کنم و کار کنم

      1. من دانشجوی رشته مهندسی پزشکی هستم دانشگاهی که میخوام برای ارشد بخونم تو سایتش هزینه هر سال تحصیل رو زده 10.500که دو سالش میشه 21000تا من کلا 30000 تا دارم با نظر شما با حساب کار جنرال دانشجویی با 9000باقی مونده منطقیه دلم رو به دریا بزنم راه بیفتم بیام….. دانشجو ها که ویزای دانشجویی دارنو بورس ندارن هیچ وام. هیچ کمک هزینه ای نمیتونن از دولت بگیرن؟
        درباره رشته تجهیزات پزشکی در کانادا اطلاعی دارین؟
        ممنون میشم اگر راهنماییم کنین ♥️

        1. سلام دوست عزیز.
          بعضی دانشگاهها و اساتید برای دوره ی دکترا اگر پروژه ی تصویب شده ای داشته باشند، به دانشجویان فاند می دهند اما برای دوره ی کارشناسی و کارشناسی ارشد من ندیدم رشته ای فاند داشته باشه و تمام هزینه ها پای خودتون هست. برای یک دانشجو در مونترال، هزینه های زندگی شامل اجاره، خورد و خوراک وحمل نقل در حالت اکونومی بین ۱۰۰۰ تا ۱۵۰۰ دلار میشه در ماه. تصمیم اومدن یا نیومدن با خود شماست. کار سختی است با بودجه ی شما، اما شدنی. من اگر جای شما بودم با توجه به اعتماد به نفس و شناختی که از خودم دارم، حتما میومدم. چون میدونم تحت هر شرایطی شده کار میکنم و خرج خودم رو درمیارم. شما باید شرایط رو بسنجی، سختی ها و مشکلات رو بررسی کنی و با چشم باز تصمیم بگیری

          1. خارج از هرگونه تملقی در صحبت شما انرژی مثبتی نهفته که به همه اطرافیانتون منتقل میشه ممنونم برای مشاورتو ن من هم پول ها رو چنج و آماده کردم با توجه به این که تعطیلات میتونم بیشتر کار کنم و میتونم همخونه ای داشته باشم وممکنه دلار دانشجویی هم بتونم بعد از پذیرش بگیرم و و از اون هم پولی بتونم جور کنم حتما اقدام میکنم….. بازم ممنونم… بی صبرانه منتظر ادامه داستانت ن هستیم

  14. تصورش هم سخته،ولي من تجربه همين شرايط توايران داشتم وميفهمم تومملكت غريب ديگه فاجعه ست،دل آدم به دردمياد،ولي اميدوارم داستانهاي بعدي باخبرهاي خوب بياين واين دوران كوتاه بوده باشه.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

دکمه بازگشت به بالا