آیداهوآمریکاداستانهای مهاجرت

حمید در آیداهو، آمریکا – قسمت ششم

زمستان سخت ایالت آیداهو

چند ماه از ورودمون به آمریکا گذشته بود. حالا باید کم کم به فکر بهبود شرایط زندگی خودم و خانوادم میبودم. باید وام میگرفتم و توی آمریکا خونه میخریدم. باید برای کردیت کارت حقیقی اقدام میکردم. اما چشمتون روز بد نبینه زمستون های سخت آیداهو شروع شد. با من همراه باشید تا ادامه داستان مهاجرتم به آیداهو رو براتون تعریف کنم.

ادامه داستان از قسمت قبل: مهاجرت حمید به آمریکا قسمت پنجم

دردسر ماشین دست دوم در آمریکا

بعد از تصفیه کردن کردیت کارت، تقاضای کردیت هزاردلاری کردم و این دقیقا چهار ماه بعد از گرفتن کردیت کارت اولیه مون بود. داستان از این قراره که اگر شما دریافتی خود از محل کار را به صورت دپازیت مستقیم به بانک بریزید بانک بعد از مدتی به شما اعتبار میده. چون دقیقا می داند که شما چقدر درامد دارید و چقدر هزینه دارید. به همین سادگی میتواند مقدار نقدینگی شما را محاسبه کند و به شما کردیت بدهد. کردیت هزار دلاری هم در عرض یک ساعت از بانک گرفتیم و بلافاصله تقاضای وام خرید ماشین کردم.

البته ماشین داشتیم. خانمم چهار ماه بود که یک تویوتا کمری ۲۰۰۹ خریده بود به قیمت 10 هزار دلار و من هم سه ماه میشد که یک کادیلاک دویل ۲۰۰۴ خریده بودم به قیمت هزار و چهارصد دلار. البته کادیلاکه سیستم برقش ایراد داشت و هر از چند گاهی موتورش یهو خاموش میشد. تقاضای وام خرید ماشین رو برای این پیگیری کردم چون خیلی برام مهم بود بدونم آیا بانک به من وام ماشین میده یا نه! چون میدونستم که بنگاه های فروش اتومبیل این وام رو به شما میدهند ولی چون درصد سودشون خیلی بالاست فقط کسانی که هیچ راهی ندارند به سمت اون وامها میروند که البته بیشتر فرو رفتن در باتلاق است به نحوی.

دو روز بعد از بانک تماس گرفتند و گفتند پانزده هزار دلار وام میتونم بگیرم. این اتفاق درست شش ماه بعد از ورود ما افتاد. ولی از اونجاکه ترجیح میدادیم فعلا اون ماهی سیصد دلار قسط ماشین نو رو هزینه گشت و گذار تو شهر کنیم فعلا به ماشین جدید فکر نمیکردیم. اواخر شهریور ماه بود که من از محل کارم شب ساعت یازده داشتم برمیگشتم خونه که بارون شدیدی گرفت از اون بارونا که برف پاک کن ماشین جلوش کم میاره، تا خونه خودمو به زحمت رسوندم چون برف پاک کن هام قدیمی بود و خوب کار نمیکرد.

سرمای آیداهو از راه رسید

اون شب درجه هوا که معمولا حدود پانزده درجه بود یک دفعه شد پنج درجه و ما هم که آمادگی چنین هوایی رو در خونه نداشتیم به ناچار عصر رو زیر پتو سر کردیم. صبح که پاشدم سرما رو کامل حس کردم برای همین اول یه پیراهن پوشیدم و بعد هم یک کاپشن سبک برداشتم و رفتم بیرون، تا درو بستم آن چنان سوزی پیچید تو بدنم که نگو، فوری کاپشنم رو پوشیدم و دویدم تا ماشین، عجب سرد شده بود آخر شهریور، انگار آخر پاییز تهران بود. خانمم یه کار نیمه وقت پیدا کرده بود تو یکی از فروشگاه های آلبرتسون که کارشون دیزاین گل بود. البته کار نیمه وقت سالن رو هم انجام میداد که هردو به گل آرایی مربوط میشد.

فروشگاه آلبرتسون آیداهو
خانمم یه کار نیمه وقت پیدا کرده بود تو یکی از فروشگاه های آلبرتسون

تا رسیدم محل کارم به خانمم زنگ زدم که لباس گرم تن دخترم ،رز کنه بعد ببردش مهد کودک چون هوا خیلی سرد شده. البته اون روز گذشت و هوا کم کم گرم شد تو چند روز آینده ولی ما متوجه شدیم که هوا مجموعا داره رو به سردی میره. چون زمانی که اومدیم هم هوا تقریبا تا اواخر فروردین سرد بود. اهالی آیداهو یه ضرب المثل در مورد آب و هوای بویزی دارند که : اگه هوای بویزی رو دوست نداری دو سه ساعت صبر کن.

راست میگن واقعا هوای بویزی خیلی عوض میشه و نمیشه پیش بینیش کرد ولی نگران نباشید چون هواشناسی کارشو خوب بلده اینجا و در نود و پنج درصد مواقع کاملا هوا رو درست پیش بینی میکنه. مثلا میبینید که اعلام میکنه ساعت ده صبح ابری میشه و پنج بعدالظهر آفتابی میشه برای دو یا سه روز دیگه و دقیقا این انفاق دو سه روز دیگه میوفته.  خلاصه که کم کم به فکر خریدن لباسهای گرم میوفتید.

در اواخر آبان جناب آقای برف حتما به بویزی سر میزنه و پنج ماه زمستان شروع میشه. که یک ماه اول و آخرش مثل زمستان تهران و یک ماه دوم و چهارمش مثل تبریز و اون سی چهل روز میانیشم مثل آلاسکاست. از شانس ما زد و اون سال سخت ترین زمستون بویزی بود تو چهل سال اخیرش، حدود دو ماه و نیم قسمتی از آلاسکا شد.

دو روز بعد از بانک تماس گرفتند و گفتند پانزده هزار دلار وام میتونم بگیرم. این اتفاق درست شش ماه بعد از ورود ما افتاد.

در ایالات سردسیر سه چهار تا چیز هست که معمولا باید تو ماشین داشته باشید  ۱-یخ تراش شیشه ماشین ۲-جارو و فرچه پلاستیکی برای تمیز کردن برف از رو ماشین ۳-زنجیر چرخ ۴-دستکش زخیم که دستات یخ نزنه تقریبا هر روز صبح من اول روی ماشین رو که دیشب برف اومده بود تمیز میکردم، بعد نوبت یخ تراشیدن بود، بعدهم که ماشین رو روشن میکردم حدود ده دقیقه در جا کار میکرد تا گرم بشه و بخاری رو بزنیم تا شیشه جلو گرم بشه و بتونیم برف پاک کن بزنیم.

رانندگی در زمستان آیداهو
هر روز صبح من اول روی ماشین رو که دیشب برف اومده بود تمیز میکردم

سوز هوا رو هم که نگو اونقدر استخون سوز بود که دماغت هیچ وقت حس نداشت و تا یک نقطه کوچیک از لباست یه راهی به بیرون پیدا میکرد از همونجا یهو دمای بدنت بیست درجه میومد پایین. برف پشت برف میبارید و تقریبا برفی آب نمیشد بلکه فقط روی هم انبار میشد کنار خونه ها و خیابون ها تقریبا بعضی جاها تا یک و نیم متر دیوار برفی درست شده بود و پوشیدن کفش با زیره مثل لاستیک یخ شکن تقریبا بین همه مرسوم بود شهر دقیقا مثل پیست اسکی شده بود . برای خود اهالی اینجا طبیعی به نظر میومد ولی من که از ایران به آمریکا مهاجرت کرده بودم یه کم جاخورده بود.

به جای بوقلمون شکرگزاری هم مرغ شکرگزاری درست کردیم، به رز گفتیم این بوقلمونه. چیکار میشد کرد؟

تمام خیابون ها یخ زده بودند و ماشین های برف روب مدام در حال تمیز کردن خیابون ها بودند. یه روز بعداز ظهر که برای انجام کاری به سمت جنوب شهر بویزی رفته بودم با دیدن چندتا اسنوموبیل که داشتند تو خیابون میرفتند چشمام از حدقه زد بیرون. باورتون میشه کنار شما اسنوموبیل ( موتورسیکلت هایی که بجای چرخ، زنجیر دارند) حرکت کنه؟ بماند که شهر پر بود از پیست های پاتیناژ و سورتمه و لوازم اسکی و غیره. خلاصه که دوستان دردسرتون ندم ما عملا اومده بودیم کانادا از نظر آب و هوا.

شهرهای شمالی امریکا اکثرا این مشکل را دارند و زمستان های خیلی سختی دارند. علاوه بر اون کوتا شدن روزها با هوای ابری هم مزید بر علت میشه. تاحالا ساعت ۲ بعدالظهر دیدید که درجه هوامنفی ده درجه باشه و آفتابی؟ منفی سی درجه چطور وقتی ساعت چهار صبح میشه؟ من تو همون سال اول این هارو دیدم و همش با خودم میگفتم که این شهر بدرد ما نمیخوره چون واقعا سرده و عملا شش ماه از سال فقط بدرد عاشقان برف بازی و ورزشهای زمستانی میخوره.

کادیلاک من در آمریکا
این کادیلاک من بود. پنج ماه از سال هم سرده، هم روزها کوتاهه و هم ابریه

یکم برگردیم عقب به پاییز بویزی. پاییز بویزی فصل شعر و شاعریه. خیلی زیباست، واقعا زیبا! عمرش خیلی کوتاهه حدود یک ماه الی دو ماه ولی آنچنان این مناظر زیبا تو ذهنت جاودانه میشه که اگر روزی بخوای به فرض محال یه مسافرت کوچولو بری بویزی حتما پاییز میری. پاییز بویزی به تمام معنا هزار رنگه، شهرت بویزی به درختان زیباشه و نهر ها و رودخانه هاش، رودخانه بویزی ریور از وسط این شهر میگذره وتقریبا شکل اصفهانه، اما این شهر که به شهر درختان معروفه از نظر بافت شهری تقریبا حالت دره داره و در منطقه ای به اسم ترژرولی یا دره گنج واقع شده. جنوبش به علفزار و دشت منتهی میشه و شمالش پر از کوه های رشته کوه راکیه. اطراف شهر خیلی تفرجگاه و تفریگاه طبیعی داره. چندین چشمه آب گرم مثل شهر سرعین داره و کلی جنگلهای کاج و افرا با درختان بلند سر به فلک کشیده.

کریسمس در آمریکا

برای کسانی که نیاز به آرامش و استراحت و سکوت دارند شهر خوبیه، ولی این رو هم بدونیم که اکثر جوونهای این شهر تو این شهر نمیمونند و همیشه به فکر ایالتهای شلوغ تر و بزرگتر هستند که در واقع دارای فرصت ها و مشاغل بیشتری هستند. میانگین درامد در این شهر برای خانواده سه نفره سالیانه ۵۰ هزار دلاره که میشه باهاش زندگی آرام و تقریبا راحتی داشت. برگردیم به قصه تا براتون بگم که کریسمس تو دل این همه سرما چه سهمی داره و برای ما ایرانیها کریسمس و شب یلدا و تلفیق این دوتا باهم چقدر شیرینه. درسته که بویزی زمستان خیلی سختی داره و شهر کاملا در سکوته ولی کریسمس همون گرماییه که تو دل زمستان به کمکت میاد تا گرمت کنه.

زمستان های سخت در آمریکا
همون سال اول این هارو دیدم و با خودم میگفتم: این شهر آمریکا بدرد ما نمیخوره

آذین بندی و نور و موسیقی این جشن بزرگ مسیحیت تورو با خودش میکشه و میبره تا با مسیحی ها جشن بگیری. بخاطر رز گفتیم درخت کریسمس کوچولو بگیریم چون دوست های مهد کودکش همش راجع به کریسمس حرف میزدند و  رز هم همش از سانتا (بابا نوئل) و کادوهاش حرف میزد و میگفت فلان اورنومنت (آویز های درخت کریسمس) رو میخواد بخره و بیسکوییت زنجبیلی ازمون میخواست. ولی درخت بگیریم همانا و کریسمس رو کلا جشن گرفتیم همان. خیلی هم عالی بود و خیلی هم بهمون خوش گذشت اون شبهای یلدا و کریسمس، و غرق نور و شور و شکر و موسیقی بود یعنی همونایی که بچه ها براش ذوق میکنند. والا ما خودمونم ذوق کردیم چه برسه به رز . مخصوصا تعطیلی کریسمس خیلی خوب بود. رفتیم پارک بوتانیکال گاردن که پر از چراغانی بود و بوی شکر .

من نه پناهنده بودم نه لاتاری برده بودم، نه سرمایه گذار بودم نه با تحصیلات خیلی بالا اومده بودم، نه تلنت خاصی داشتم و نه برای تحصیل اومده بودم

به جای بوقلمون شکرگزاری هم مرغ شکرگزاری درست کردیم، به رز گفتیم این بوقلمونه. چیکار میشد کرد؟ باید یه جوری فرهنگ شرق و غرب و بهم پیوند میدادیم و زندگی امریکاییمون رو ایرانیزه میکردیم. زمستان اون سال با برف سختی که درست روز سیزده بدر خودمون اومد بالاخره تموم شد و دیگه بعد اون برف نیومد.

جشن و شادی در ینگه دنیا

راستی یه موضوع جالب براتون بگم از امریکا و اونم اینه که اینجا همیشه جشنه. هر ماه دو سه تا جشن بزرگ هست از عید هندی ها و چینی ها و مکزیکی ها بگیر تا جشن کانادایی ها و انگلیسیها. جشن هایی هم که خودمون تو ایران نمیگیریم مثل سده و مهرگان ایرانیها این طرف دنیا جشن میگیرند و زنده نگهشون میدارند. از جشنهای ملیت ها که بگذریم به جشنهای مذاهب میرسیم که اون هم باز حال و هوای خوش رو داره و هر مذهبی برای خودش جشن خودشو داره که البته شما هم سوار بر موج این شادی ها میشوید و باهاش لذت میبرید. از رمضان و فطر خودمون بگیرید تا هوشانا و حنوکا، از کریسمس و  عید پاک بگیرید تا روز بودا و جشن دیوالی هندی ها همه و همه برای سال اولی ها هیجان خاصی داره و باید دید و شنید و تجربه کسب کرد. البته با مذاهب و ملیت های دیگر آشنا شد، و چه بهتر از جشن؟ چه بهتر از غذا؟ و چه بهتر از شاد بودن در کنار هم؟

زمستان آیداهو

باید یه جوری فرهنگ شرق و غرب و بهم پیوند میدادیم و زندگی امریکاییمون رو ایرانیزه میکردیم

وام مسکن در آمریکا

پانزدهم فروردین بود و معمولا ساعت یازده که وقت ناهار بود غذامو گرم میکردم و کنار همکارای دیگه ناهار میخوردیم که تلفن زنگ خورد، دیوید بود (همون دوستی که کلی خالکوبی داست و در قسمت قبل معرفیش کردم). گفت که بعد از کارم برم ببینمش چون اون شب کار نمیکردم. گفتم چی شده؟ گفت یه خبر برام داره که خیلی خوشحالم میکنه. گفتم باشه ساعت سه میرم و میبینمش. از درب آشپزخونه که رفتم تو دیدم از تو دفتر اومد بیرون و گفت بیا بریم تو حیاط. گفتم چی شده؟ یه کارت دراورد از جیبش و گفت با این شماره همین امروز تماس بگیر. شماره دوستمه و من شرایط تورو بهش توضیح دادم اونم گفت باهاش صحبت کنی و میتونه برات وام خرید خونه جور کنه و دیگه نیازی نیست قرارداد اجاره خونه رو تمدید کنی؟!!!!!

بهش گفتم داری باهام شوخی میکنی؟ مگه نه؟ گفت نه حمید راست میگم! اشک شوق تو چشمام حدقه زد. باورم نمیشد دارم چی میشنوم. از شوقم جلوی خودش شروع کردم به شماره گرفتن.

با دوستش حدود یک ساعت حرف زدم و بالاخره قرار شد یه سری مدارک براش ببرم تا وام منو تایید کنه. منم فورا از کار فردام مرخصی گرفتم و مدارک رو سریع آماده کردم که ببرم ولی تماس گرفت و گفت که باید سه ماه صبر کنم تا کارم تو شرکت یک ساله بشه. فردای اون روز برای همسر سوزان داشتم توضیح میدادم که دیروز چی شده و امکان داره که بتونم وام خرید خانه بگیرم که وسط حرفام گفت سهیل رو میشناسی؟ گفتم نه. شماره و ایمیل سهیل رو به من داد و گفت که ایرانیه و بهتره من باهاش تماس بگیرم چون مشاور وام خرید خونه هستش و هم سن منم هست.

چی از این بهتر ؟ که بتونی با یه ایرانی این کارو انجام بدی. بهش ایمیل زدم و شماره تلفنم رو هم گذاشتم که بهم زنگ زد و با لهجه شیرین اصفهانیش شروع به خوش و بش کرد باهام. باهاش قرار گذاشتم و رفتم دفتر کارش که تو به شرکت خصوصی وام بود. از این قبیل دفاتر وام در امریکا به وفور پیدا میشه ،از وام خانه و کار وماشین گرفته تا وام خوداشتغالی و حتی وام های خیلی کوچک در حد پانصد دلار. سهیل کارمند یه شرکت خیلی معتبر بود که تو غرب امریکا خیلی معروفند. تو لابی منتظر بودم که خانم منشی تماس بگیره و من برم دفتر سهیل، بعد از تماسش داشت به من یه فرم میداد که پر کنم که حاوی اسم و شماره تلفن و ایمیل بود.

بهم زنگ زد و با لهجه شیرین اصفهانیش شروع به خوش و بش کرد باهام

داشتم فرم رو پر میکردم که سهیل زد رو شونم و گفت چطوری حمید جان! بعد هم با صدای بلند باهام تو سالن به فارسی شروع کرد به خوش و بش کردن! چیزی که یک سال بود ندیده بودم. فارسی صحبت کردن تو یه اداره امریکایی با لهجه تهرانی و اصفهانی.  رفتیم تو دفترش و از خودش گفت و اینکه امریکا به دنیا اومده و خانمش هم امریکاییه. پرسیدم پس از کجا فارسی یاد گرفتی؟ چرا با این لهجه؟ گفت که مادر بزرگش بزرگش کرده چون پدر و مادرش هردو سر کار میرفتند و مادربزرگش لهجش اصفهانی بوده یه اصفهانی اصیل، اونم لهجش اصفهانی شده. جالب تر اینکه تا شش سالگیش انگلیسی بلد نبوده حرف بزنه و وقتی رفته مدرسه از دوستاش انگلیسی یاد گرفته.

خرید خانه در آمریکا
لابد حدس زدین که این عکس خونه مربوط به چی هست

خلاصه لیست مدارک رو بهم داد و یه قرار برای بررسی مدارک باهم گذاشتیم. در امریکا اکثر بانک ها معمولا دو سال از شما سابقه کاری و فیش های حقوقی و کردیت خوب میخواهند تا به شما فرم درخواست وام بدهند. اما سهیل از یک تبصره برای من استفاده کرد و اون هم پنج سال سابقه کار در کشور دیگه بود که من پانزده سال ارائه دادم. خلاصه مدارک رو بهش رساندم و منتظر جواب شدم که گفت: یک هفته تا یک ماه طول میکشه. روز سوم بعد از قرار، نشسته بودم تو کادیلاک که برم رستوران کنار پمپ بنزین، ناهار هالوپینیوی سوخاری با آب معدنی بخورم.تلفن زنگ زد و سهیل خیلی با صدای خودمونی گفت: حمید جون دادا صد و هفتاد و پنج هزار دلار وامت تایید شدس وخی برو  خونه پیدا کن!!!!

آقا تو غربت اشک دم مشکه مرد و زن و سیبیل و کراواتم نمیشناسه. اوناهم که میگن خیلی قوی هستن از همه بیشتر گریه کردند

قیمت و خرید خانه در آمریکا

یک سال پرکار و روزی شانزده ساعت کار، خانمم که یک سال روزی ده دوازده ساعت کار میکرد اومد جلوی چشمم. یه سوال برام پیش اومد؟ ارزششو داشت؟ بله داشت. صددرصد داشت. حتی اگه آخر هفته ها هم کار میکردیم داشت، مگه میشه؟ چطور ممکنه اینور دنیا انقدر زود به همه چیز میرسند؟! گفتم: سهیل چه غذایی دوست داری؟ خونه رو بخرم یه شام عالی مهمون منی. گوشی رو  قطع کردم و زنگ زدم به خانمم که سر کار بود خبر و بهش دادم و هردوتامون کلی از خوشحالی گریه کردیم. عجب دنیاییه، دوستان عزیزم معنی کارما رو با تمام وجودم حس کردم.

معانی زندگی و کار و عشق دونه به دونه در حال شکل گرفتن در زندگی من بود. عناصر محبت و تلاش و خانواده جمله بندی میشد و تو ذهنم نقش میبست. من نه پناهنده بودم نه لاتاری برده بودم، نه سرمایه گذار بودم نه با تحصیلات خیلی بالا اومده بودم، نه تلنت خاصی داشتم و نه برای تحصیل اومده بودم. منو عشق با خودش آورد و داشت با خودش میبرد. عشقی که پانزده ساله بود و گل رز سه ساله ای که حاصل این عشق بود.

سرمو گذاشتم رو فرمون ماشین و تا میتونستم یه دل سیر گریه کردم. آقا تو غربت اشک دم مشکه مرد و زن و سیبیل و کراواتم نمیشناسه. اوناهم که میگن خیلی قوی هستن از همه بیشتر گریه کردند تاحالا. سه ماه بود که اومده بودم خبر فوت پدر بزرگم بغض منو بدجوری ترکوند و حالا هم این خبر اشک شوق من را دراورد. شاید بگید آخه وام گرفتن خوشحالی داره؟ اول و آخرش قسط هستش و اضظراب، گریه شوق نداره؟! درست میگید شما حق دارید اما حقتون رو فقط اونجا که نشستید بهتون میدم نه اینجا که من هستم.

سوزان بهم یه مشاور مسکن معرفی کرد که اسمش مایک بود یه پیر مرد که خودش امریکا بدنیا اومده بود ولی مادرش لبنانی بوده.  مایک خیلی مرد آرومی بود و چون سنش بالا بود خیلی کارها رو هم آروم انجام میداد قرارداد ما برای آپارتمان تیر ماه تموم میشد و ما دو ماه تقریبا وقت داشتیم که خونه پیدا کنیم. اولین موردی که دوست داشتیم این بود که خونه نوساز باشه و تو شهر بویزی یا شهرهای نزدیک مثل ایگل و مردین. نزدیک به ده تا خونه به فاصله دو سه روز دیدیم که قیمتشون بین صدو هشتاد تا دویست و بیست هزار دلار بود و من همش نگران بودم که وام ما صدو هفتادو پنج هزار تا هست و ما نمیتونیم بقیش رو بدیم ولی مایک میگفت نگران نباشید و اون معامله میکنه برامون، البته مایک و سهیل همدیگر رو میشناختند و باهم در ارتباط بودند از قبل.

منو عشق با خودش آورد و داشت با خودش میبرد.

خلاصه رسیدیم به خونه ای که جنوب بویزی بود و اصلا رغبتی برای دیدنش نداشتم چون نوساز نبود و ساخت ۱۹۷۹ بود یه جورایی همسن خودم بود. نزدیکش که شدم دیدم دوتا درخت خیلی بزرگ جلوی خونست و البته خونه هم خالیه که این دومین خونه خالی ای بود که میدیدیم بقیه همه زندگی توشون جریان داشت. وارد خونه که شدم پنجره ها و درخای شیشه ای بزرگ نظرمو جلب کرد. خیلی نور خونه عالی بود و کاملا خونه تعمیر اساسی و بازسازی شده بود. دیوارها و سقف و کف همه نو بودند و درب ها و سرویس ها همه تعویض شده بودند. متراژ خونه با پارکینگ دو اتوموبیلش حدود ۲۳۰ متر بود. خونه سه خوابه بود با دو سرویس کامل و حدود ۲۰۰۰ متر زمین داشت. قیمتش هم ۲۲۵ هزار دلار بود. که از بودجه ما پنجاه هزار دلار بیشتر بود.

به مایک گفتم اینو میتونیم بخریم؟ گفت تو تنهایی نه بذار خانمت هم ببینه اول. گفتم اول به من بگو ببینم اگه میشه قبلش خانمم رو آماده کنم. با یه لبخند ریز گفت آره میتونم.  گفتم چطوری آخه؟ ما که واممون اونقدره؟ گفت بقیش با من  گفتم اوکی پس بعدالظهر ساعت پنج با خانمم میام پیشت که بیاییم اینجا. خلاصه تو راه کلی از محسنات و زیبایی خونه برای خانمم تعریف کردم که اگه اشکالی توش دید که کوچیکه صرف نظر کنه ، البته اگر ایراد بزرگی میگرفت که من ندیده بودم که صددرصد خرید منتفی میشد. خوشبختانه همون حس رو هم خانمم به خونه پیدا کرد و توافق کردیم که خونه رو بخریم. البته به این شرط که چمن های حیاط رو من بزنم.  سهیل باهام تماس گرفت و گفت حمید قطعیس؟ گفتم قطعیس.

خرید خانه در آمریکا
رسیدیم به خونه ای که جنوب بویزی بود و اصلا رغبتی برای دیدنش نداشتم. دوتا درخت بزرگ جلوی خونه بود

قرار بود تماس بگیره بهم بگه که چقدر پول پیش باید بدیم.  مایک شروع به کار کرد و چانه زنی روی مبلغ شروع شد. ابتدا سه هزار دلار تخفیف گرفت!! گفتم مایک سه هزار دلار تخفیف گرفتی؟ خسته نباشی. من اینجارو نهایتا صد و هشتاد تا میخوام. خندید و گفت ایرانی ها رو خوب میشناسه و قبلا برای چند تا ایرانی خونه خریده، ولی متاسفانه اینجا ایران نیست و این مدل تخفیف ها اصلا عملی نیست. چون خونه بر اساس خیلی موارد قیمت گذاری میشه و قیمت ها حقیقی هستند و بازار ملک کاذب نیست در امریکا. من هم پام رو کرده بودم تو یه کفش که بابا لاقل دویست سرراست بخرش، اما اون میگفت نمیشه.

خلاصه دیدم همه چیز بستگی به پول پیش داره تو این لحظه. بعد از بازرسی منزل و درست کردن چند مورد توسط صاحب خانه و کم کردن دو هزار دلار دیگر به رقم ۲۲۰ رسیدیم. که کاملا مشخص بود نشدنیه چون هم اختلافش رو نداشتیم که بدهیم و هم پول پیش هنوز مشخص نشده بود و امیدی نداشتم. اما مایک همش میگفت میخره اونجارو! یه بار هم بهش گفتم مایک نکنه بقیشو خودت میخوای بدی بهم نمیگی؟ گفت: نه آنکل میده.

گفتم آنکل کیه؟ گفت حالا میشناسیش! بعد از نهایی شدن قیمت سهیل تماس گرفت و دوباره همه مدارک رو به روز ازمون خواست و من دوباره همه چیز رو کامل بذاش بردیم، پانزده دقیقه  تو دفترش نشستیم و اون با رییس شرکت طبقه بالا حرف میزد. بالاخره اومد و نشست پشت میزش و گفت مبارکه!  دویست و بیست تا برامون وام گرفت! گفتم جدی؟ گفت آره مبارکه. گفتم قرمه سبزی طلبت پس بزودی. یه مقدار وام از شرکت گرفتم، و یه مقدار هم از پس انداز پول پیش رو جور کردیم و تمام. بعد هم با مایک تاریخ تعیین کردند و قرار شد ما آخر تیر ماه اسباب ببریم اونجا و هفته قبلش هم بریم برای انتقال سند و بقیه داستان… قسمت بعدی داستان مهاجرتم با عنوان مهاجرت دوم رو دو روز دیگه در تلویزیون مهاجر بخونید.

امیدوارم داستان مهاجرتم به آمریکا برای اونها که عازم خارج کشور هستند یا قصد مهاجرت دارند جذاب بوده باشه. تمامی سوالات شما در پایین همین نوشته، بخش نظرات، توسط بنده، (حمید) پاسخ داده خواهد شد.

چطور بود؟ ستاره بدین.
[کل: 6 میانگین: 5]

Hamid moben

من حمید هستم، مدتهاست در آمریکا زندگی میکنم و در تلویزیون مهاجر خاطرات مهاجرت و تجارب خودم رو از مهاجرت و زندگی در آمریکا با شما به اشتراک میگذارم.

‫19 نظر از خوانندگان

  1. سلام حميد خان خوبين منم يه برادر دارم تو شهر بويز زندگي ميكنه .اولين بار داستانتون رو خوندم

  2. درود بر شما…..
    واقعا اعتقادم بر اینه ک تو این دنیا هر کاری کنی نتیجه شو میبینی…و این نشون دهنده ی اینه ک خودتون آدم خیلی خوب،خیرخواه و همراهی هستین ک خدا هم چنین کسایی رو سرراهتون قرار داده….🙏🏻😊🌹با آرزوی بهترینها واستون🙏🏻🌹
    آقا حمید ی سئوال اینطور ک از داستانهای شما،آقابابک و آقاجواد متوجه شدم زن و مرد هر دو در کنار هم باید کار کنن تا ب جایی برسن و اونم تایمهای طولانی،و این سئوال شد واسم ک پس تکلیف بچه مون چی میشه و فرصت زیادی واسه در کنار بچه بودن نداریم دچار کمبود نمیشه و اینک تایمهایی ک از مهد یا مدرسه میاد تنها تو خونه میمونه؟ کانون خانواده سرد نمیشه حتی زن ومرد هم نمیتونن درست همدیگه رو ببینن و کنار هم باشن

    1. ممنونم که داستان را پیگیری میفرمایید.
      بله اینجا زن و مرد باید باهم کار کنند و خبری از شغل خانه داری نیست، اگر کسی بخواهد فقط به تربیت کودک و خانه داری بپردازد همسر او حتما باید دوشغل یا یک شغل خوب داشته باشد .
      کودک هم مسلما خودش را با شرایط به سرعت وفق میدهد. اما این که میفرمایید زندگی سرد میشود، این به عقبه و تربیت خانوادگی مربوط میشود و اخلاق و رفتار در خانواده.
      در برخی خانواده ها این سردی بعضا به جدایی هم کشیده میشود ولی در برخی این تلاش دوجانبه رابطه عاطفی بین زوجین و علاقه آنها به کودک را صدچندان میکند.
      🌹🌹🌹🌹

  3. ممنون از نوشتن داستان مهاجر ت تون.

    وقتي كه مي خونم متوجه ميشم كه متاسفانه ما تو ايران زندگي به معناي واقعي نمي كنيم. حتي با بيست سال سابقه كاري هم بايد در حسرت داشتن يه خونه معمولي باشي.

    1. بله این مشکل متاسفانه در ایران وجود دارد و دلایلش هم کاملا واضحه
      از عدم تدبیر مسئولین گرفته تا تحریمها هرکدام به نحوی بار مشکلات را روی دوش مردم و جوانان میگذارد
      امیدوارم همه ما ایرانیان هر کجا که هستیم با تلاش و مدیریت آینده به خواسته هامون برسیم

  4. اقا حمید واقعا قلم زیبا و روونی داری
    مخصوصا قسمت سهیل و تکه کلامهای اصفهانیش.من خودم چون اصفهانی ام میفهمم که دقیقا چه طوری باهات حرف زده و ….

    لطفا ادامشو زودتر بنویس

    1. بله سجاد جان
      فکرشو بکن یه مرد چهارشونه صدو بیست کیلویی با قد دو متر و یه موتور هارلی که پر از تتو بود چقدر مهربون بود و بهم کمک میکرد.
      چهار پنج بارهم با کادو هاش منو شگفت زده کرد.

  5. حمید جان خیلی خوشحال میشم وقتی داستان به داستان موفقیت بیشتری ازت میبینم،امیدوارم هرروز و هرسال به هر چیزی که ارزوشو داری برسی،دوست عزیزم🌹❤😍

  6. سلام یا خدا اقا حمید گفتی سرمای کانادا ترسیدیم .ولی خونه واقعا اونجا الان این قیمته چون نسبت به کانادا خیلی ارزونه واقعا لذت بردم از این تعریفتون و تبریک بهتون میگم

    1. بله ولی الان پنجاه درصد افزایش داشته نسبت به اون سالها
      خیلی هم ممنونم از شما دوست عزیز
      🌹

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

دکمه بازگشت به بالا