آمریکاآیداهوداستانهای مهاجرت

داستان مهاجرت حمید به آمریکا- قسمت 5

تقویت زبان و کاریابی من در آمریکا

بعد از هفته اول مهاجرت فهمیدم اولین نقطه ضعف هر مهاجر بعد از مهاجرت چیه. اگر بخوام خیلی خلاصه اسم ببرم باید بگم زبان هست اونم مهارت شنیداری زبان انگلیسی یا لیسنینگ هست. بریم ادامه داستان مهاجرت من به آمریکا رو ببینیم و اینکه چطور به تقویت مهارت شنیداری انگلیسی پرداختم و سایر امور بعد از مهاجرت رو حل و فصل کردم…

ادامه از قسمت چهارم مهاجرت حمید به آمریکا

بعد از اینکه هفته اول گذشت متوجه پنج موضوع مهم شدم:

  1. من مشکل مهارت شنیداری زبان دارم و باید خیلی سریع شروع به تمرین لیسنینگ کنم
  2. باید خیلی سریع بعد از گرفتن گواهینامه ماشین بخرم
  3. به دنبال کار باشم
  4. به دنبال خانه باشم و هرچه زودتر مستقل شویم
  5. حساب بانکی باز کنم

به هر تقدیر یک ماه گذشت، ماشین و خریدم و حساب بانکی هم باز کردم، آیدی و SSN و بیمه اوباما را هم گرفتیم و فقط مانده بود شغل.

از صبح تا آخر شب کارم شده بود دنبال کار گشتن تو  سایتهای کاریابی و اپلیکیشن پر کردن تقریبا برای هر کاری . از کارهای شیمی و آزمایشگاه گرفته تا جوشکاری و آشپزی هر کاری که بگید رو اپلای میکردم. با هر ایرانی که میدیدم و سلام علیک میکردم فورا موضوع کار رو پیش میکشیدم و خودمو کامل توضیح میدادم که شاید ذهنش به سمتی بره و کاری سراغ داشته باشه. ولی متاسفانه هیچ نتیجه ای نمیگرفتم. چند بار تماس گرفتم با شرکتها که خودمو معرفی کنم ولی متاسفانه موضوع زبان هرروز منو ناامید تر میکرد و شده بود مشکل اول زندگیم.

مشکل مهارت شنیداری زبان جدی بود

هروقت میرفتم خرید موقع حساب اگه حرفای قبلی رو میشنیدم که مشکلی نبود و میفهمیدم ولی اگه طرف موضوع دیگری رو انتخاب میکرد برای خوش و بش کردن با مشتری من بازهم حالت گنگ صورتم رو پنهان میکردم و فقط میخندیدم ولی مثل ضبط صوت حرفاشو ذخیره میکردم و تا میومدم از فروشگاه بیرون فورا از گوشی حرفاشو چک میکردم و این موضوع شده بود کار دو سه ماه اول من.

کار در صنایع دارویی آمریکا

آگهی استخدام یک رستوران رو تو اینستاگرام دیدم و از پدر خانمم که نزدیک هفده سال بود تو بویزی زندگی میکرد پرسیدم که اینجا را میشناسه؟ گفت صاحبش رو میشناسه و باهاش صحبت میکنه. صحبت کرد و اومد گفت حمید گفتند که این آخر هفته بری و کار کنی. منم نمیدونستم باید خوشحال باشم یا ناراحت. من با اون سابقه کار و تحصیل حالا باید برای رفع احتیاجم برم رستوران کار کنم. صدای خرد شدن غرورم رو درون خودم میشنیدم ولی چاره ای نبود و باید از یه جایی شروع کرد.

شنبه ساعت ۲ بعد ظهر طبق قرار رفتم سر کار. سرآشپز رستوران یه مرد فرانسوی حدود شصت ساله بود و صاحب رستوران هم یک خانم آمریکایی هنرمند حدود شصت ساله که صاحب چهار کمپانی بزرگ در شهر ایگل در آیداهو بود. برای اینکه بهتر متوجه مسافت ها باشید باید خدمتتون عرض کنم که محل کار من در شهر ایگل بود و منزل پدر خانمم هم در شهر بویزی، ولی فاصله این دو محل حدود ده دقیقه رانندگی بود.

کار در رستوران آمریکایی

با همکارام آشنا شدم که چهارتا امریکایی بودن با کلی تتو رو دستشون و گوشواره تو گوششون، سرآشپز مرد مهربونی بود و خیلی زود با من دوست شد و غذاهای ایرانی رو هم کم و بیش خوب میشناخت. هر کاری رو ازم میخواست خیلی سریع انجام میدادم  ‌و اونم هرروز بیشتر باهام دوست میشد و خوش و بش میکرد، لهجش کاملا فرانسوی بود ولی چون دایره لغتش مثل من کم بود زیاد لغت های آنچنانی استفاده نمیکرد کم کم اعتماد به نفس منو برمیگردوند.

من داشتم کم کم با مکالمه های روزانه با همکارام که مدام هم باید حرف میزدیم خودمو پیدا میکردم و میتونستم بعد از دو ماهی که اونجا بودم بفهممشون. البته نه کاملا بلکه من پنجاه درصد میفهمیدم و پنجاه درصد حدس میزدم و اگر میدیدم که نمیفهمم بهشون میگفتم و همکارام هم خیلی سریع منو راهنمایی میکردند.

من با اون سابقه کار و تحصیل حالا باید برای رفع احتیاجم برم رستوران کار کنم

من اولش کارم مرتب کردن وسایل بود ولی بعد از یک هفته یکی از همکارا که کارش درست کردن سالاد بود از کارش رفت بیرون و من رفتم جای اون. و دوباره یه نفر جدید برای کار قبلی من استخدام شد. بعد از سرآشپز نفر دوم آشپزخانه فرانسوی ما فردی بود به اسم سوشف که همون آشپز خودمون بود تقریبا و همه کارای اونجا اعم از خرید و انبارداری و محاسبه حسابها و مرتب کردن برنامه کاری کارکنان همه با ایشون بود که یک امریکایی تمام عیار بود به اسم دیوید.

از همون امریکاییهایی که موتور هارلی سوار میشن و هیکلشون مثل غول میمونه. ولی معرفتش عین یه دوست قدیمی بود، من هرچی از باحالی و صداقت و اخلاق خوب این مرد براتون بگم کم گفتم. هر سوالی که ازش میکردم راجع به زندگی در امریکا با استفاده از لغت های ساده و آروم برام توضیح میداد، میدونم باورتون نمیشه ولی اولین دوست امریکایی من دیوید بود که من خیلی دوستش داشتم.

زندگی در آیداهو

چند بار همه بچه هارو دعوت کرد ناهار بیرون رفتیم باهم از این بارهای امریکایی غذا خوردیم. بار اول که رفتیم بیرون باهم برای همه آبجو گرفت و برای من نگرفت. و هیچ چیزی هم نگفت که میخوای یا نه! منم هیچی نگفتم چون واقعا نمیخواستم قبل از کار چیزی بخورم. بعدش تو آشپزخونه همه که رفتن منو صدا کرد و ازم پرسید حمید من میدونم مسلمون ها مشروب نمیخورن برای همین برات چیزی نگرفتم ولی یه سوال دارم ازت. گفتم بپرس:

گفت خیلی مسلمون هارو دیده که مشروب میخورن و پرسید چرا این کارو میکنن؟ گفتم سخت نگیر دیوید خیلی از مردم تو ایران هم مشروب میخورن و مسلمون هم هستند.

گفت گوشت خوک چرا نمیخورند؟ گفتم چون اولا حرامه و دوما نیست تو ایران و مردم هم نمیخورن ولی اینجا دیدم که ایرانی ها میخورن.

گفت تو چی؟ میخوری گوشت خوک؟ یا مشروب؟ گفتم تا جایی که بتونم خیر نمیخورم. اما شاید یه روز خوردم نمیدونم.

کار من تو آشپزخونه شده بود غذای ایرانی درست کردن برای ناهار پرسنل. آقا اینا عاشق غذای ایرانی شده بودن. شف آشپزخونه دو سه تا از غذاها رو که من درست کردم مثل بستنی ایرانی و کیک یزدی و سالاد شیرازی رو کلا گذاشت تو منیوی رستوران و من همرو همیشه درست میکردم.

آگهی استخدام یک رستوران رو تو اینستاگرام دیدم

از بین همه غذاها جوجه کباب رو خیلی دوست داشتند و لوبیاپلو. خیلی روزها هم برای کنار غذایی ماست و بورانی درست میکردم که صاحب رستوران عاشقش شده بود. دو ماه گذشت و یک روز صاحب رستوران منو صدا زد دفترش و شروع کرد با من صحبت کردن در مورد کارخونه لوازم بهداشتی و محصولات مراقبت از پوستشون که تو همون شهر ایگل بود.

بعد هم بهم گفت که اگه میخوام اونجارو ببینم فردا صبح ساعت هشت برم اونجا تا ایشون هم بیاد و کارخونه را به من نشان بده. آخر شب اومدم خونه و رفتم حمام و لباس های صبحم رو مرتب کردم و گرفتم خوابیدم. صبح ساعت هشت رفتم شرکت و تو اتاق انتظار نشستم تا سوزان بیاد.

کار جدید من در آمریکا بعنوان مهندس شیمی

سوزان راس ساعت هشت دقیقا اومد تو لابی و منو صدا کرد. رفتیم باهم تو کارخونه و جاهای مختلف کارخونه رو به من نشون داد و در نهایت من رو برد آزمایشگاه. یه آقای حدود پنجاه ساله با روپوش سفید و یک آقای حدود چهل و پنج ساله داشتند رو یه پروژه کار میکردن. سوزان منو معرفی کرد و گفت که حمید هم شیمی خونده.

آقا هم کلی باد انداخت تو گلوش و خیلی به حالت تمسخر گفت: داریم رو پروژه یه لوسیون کار میکنیم که در واقع یک پلیمره و داریم منومرهای مختلف رو براش تست میکنیم. خودمو حسابی جمع و جور کردم و گفتم میشه بگید به کدوم طریق پلیمریزاسیون رو انجام میدید؟

گفت منظورت چیه؟ گفتم یعنی کاتیونیکه؟ آنیونیکه؟ یا رادیکالی؟

یکم خودشو کشید کنار و گفت نه مثل اینکه واقعا یه شیمیستی.

بعد هم رو کرد به سوزان و با خنده گفت میخوای منو اخراج کنی؟ سوزان هم با لبخند گفت نه حمید اومده که فقط اینجا رو ببینه. بعد رفتیم تو دفتر سوزان و کلی راجع به مواد و روغن ها و کاتالیست ها و انواع امولسیون با من حرف زد. گفت دوست داری یه کار نیمه وقت بهت بدم اینجا که مثلا روزی چهار ساعت بیای اینجا سر کار؟

کار در صنایع شیمی آمریکا

بدون اینکه یک کلمه از حقوق یا مزایا یا ساعت کار و هیچ چیزی بپرسم گفتم البته که میخوام و خیلی ممنونم از پیشنهادتون . وای خدای من وقتی خداحافظی کردم و اومدم سوار ماشین بشم برم خونه داشتم از خوشحالی بال درمیاوردم واقعا خوشحال بودم که بالاخره کاری پیدا کردم که با رشته تحصیلیم در ارتباطه.

رسیدم خونه خبر خوب رو دادم به خانواده که کلی خوشحال شدند. صبح روز بعد ساعت شش صبح باید بیدار میشدم چون ساعت کار من از هفت بود تا یازده و بعدشم از سه میرفتم رستوران تا یازده شب. رستوران تازه تاسیس بود و هرروز مشتریش بیشتر میشد تا اینکه بعد از دو ماه و نیم سوزان اومد و بهم گفت حمید حقوقت رو بردم بالاتر و در ضمن اگر خانمت هم دنبال کار میگرده من یک کار براش دارم.

کلی دوباره خوشحال شدم و خانمم هم تو قسمت دیزاین گل برای تالار که بیزینس دیگه ای بود از سوزان کار گرفت . دو هفته اول کار من خلاصه شده بود تو کل کل کردن با مهمدس شیمی کارخونه. من همش راهایی رو که بلد بودم میرفتم تو پروژه ها و اون هم همش ایرادات اف دی ای و مسایل محدودیتی رو بیان میکردو کلا به روش های من میگفت قدیمی بعد من میدیدم که خودش واقعا داره به روش عصر حجری صابون درست میکنه.

آقا هم کلی باد انداخت تو گلوش و خیلی به حالت تمسخر گفت: داریم رو پروژه یه لوسیون کار میکنیم

کار شیمی کردن تو امریکا خیلی سخته. شما با لیستی طرف هستید به نام لیست اداره دارو و غذای امریکا که باید هر روز صبح اول آپدیت های این لیست رو چک کنید و بعد شروع به کار کنید چون اگر ماده ای که انتخاب میکنید برای فرمولاسیون در این لیست نباشه محصول شما قابل فروش نیست.

خلاصه بعد از دو هفته سر و کله زدن با این آقا سوزان منو خواست تو دفترش که با من صحبت کنه. اول حرفاش خیلی از من تشکر کرد و گفت که بچه های کارخونه خیلی خوشحالن که تو اینجایی و همه خیلی امیدواریم که بتونی کارهارو انجام بدی خودت. ولی مهندس کارخونه از دستت ناراحته و میگه که تو همش کار خودتو میکنی و به حرفاش گوش نمیدی.

با زبان دست و پا شکسته فکر کن بخوای تو یه همچین بحث مهمی حرف بزنی. خلاصه گفتم که میتونم شب براتون طی یک ایمیل توضیح بدم؟ چون الان استرس دارم و نمیتونم منظورمو برسونم. گفت البته برو ایمیل بزن بهم و‌شماره ایمیل مک خودشو بهم داد.

دوستان تو امریکا قدیمیها معمولا آدرس ایمیلشون AOL یا MAC هستش. اومدم خونه و یه ایمیل سه صفحه ای کل ماجرارو تعریف کردم و فرستادم. فردا حدود ساعت ده صبح سوزان اومد و مهمدس کارخونه رو که تقریبا چهار ماه بود اونجا کار میکرد رو بدرقه کرد و بیرونش کرد و من موندم آزمایشگاه. یه لحظه فکر کردم خیلی کارم بد بوده ولی بعدش آروم شدم چون دروغی نگفته بودم و حرفام همه راست بود.

پیدا کردن خانه در آمریکا

خلاصه سوزان ساعت یازده میتینگ گذاشت و من و مدیر و سرکارگر و حسابدار و مسئول شیپینگ و برادرش و دخترش رو صدا کرد و منو به همه معرفی کرد و گفت که از امروز مسئول آزمایشگاه حمید هستش و بعد هم از من خواست که تحت فرماندهی مدیر کارخونه و هماهنگی های دخترش کار کنم و از این به بعد باید به صورت فول تایم برم کارخونه یعنی از ساعت هفت تا سه.

من که دنبال یک کار بودم حالا دو تا کار داشتم و خانمم هم کار داشت پس وقت این بود که مستقل بشیم و بریم برای خودمون آپارتمان اجاره کنیم. بالاخره مهمون رفتنیه. اومدیم شروع کردیم دنبال خونه گشتن و خانمم صبح ها و باهم آخر هفته ها دنبال خونه بودیم که بالاخره نزدیک یکی از پاساژهای خیلی معروف شهر بویزی یک آپارتمان با کلی امکانات مثل استخر و سالن بلیارد، سولاریوم،لاندری،سالن سینما،باشگاه، اتاق بازی بچه ها، اینترنت مجانی، محوطه بازی و کلی امکانات دیگه پیدا کردیم به مبلغ ماهی ۷۹۹$ .

البته پول شارژ و آب و دفع زباله و تلوزیون کابلی و اینترنت پر سرعت هم بهش اضافه کردیم که شد ۱۰۰۰$ و با چک کردن فیش های حقوقی ما با ما قرارداد یک ساله بستند و کلید رو دادند به ما. دو تا چمدونمونو برداشتیم و رفتیم اونجا. یه خونه حدود نود متری دو خوابه با دو تا حمام دستشویی کامل و آشپزخانه با یخچال و گاز و مکروویو و ظرفشویی. ما بودیم و یه خونه که هیچی توش نبود و باید شروع میکردیم به زندگی جمع کردن و خرید وسایل منزل.

رفتم بانک و تقاضای کردیت کارت کردم. شنیده بودم که اول باید پول بدی و یک کردیت کارت مجازی درست بکنی و اگر عملکردت خوب بود بعدش میتونی اون رو تبدیل به کردیت کارت واقعی کنی و داشتم به زحمت این رو توضیح میدادم به خانم امریکایی تو اتاق بانک که لبخند از صورتش نمیرفت و خدا میدونه تو دلش چی میگفت پشت لبخندش.

از امروز مسئول آزمایشگاه حمید هستش و بعد هم از من خواست که تحت فرماندهی مدیر کارخونه و هماهنگی های دخترش کار کنم

از اتاق رفت بیرون و حدود پنج دقیقه بعد برگشت و گفت که این مدارک رو فردا ببرم بانک که بررسی بشه. مدارک شامل فیش های حقوقی من و همسرم و آیدی کارت و اس اس ان کارت بود و البته گفت که حضور همسرم هم لازمه. رفتیم فردا مدارک رو دادیم و رز هم داشت تو محوطه بازی بانک با وسایلش بازی میکرد که خانم کارمند اومد با دو تا کارت کردیت تو دستش و گفت که نیازی به کردیت کارت امتحانی و مجازی نیست و ما میتونیم کردیت کارت واقعی داشته باشیم.

باورتون نمیشه چقدر خوشحال شدیم هنوز چهار ماه از اومدنمون نگذشته بود ولی علنا همه چیزهایی که میخواستیم رو داشتیم. مبلغ کردیت کم بود در حدود پانصد دلار ولی به هر حال یه تکیه گاه کوچولو بود. البته رقمش خیلی برامون مهم نبود و مهم این بود که ما کردیت داشتیم و این فقط تو چهار ماه اتفاق افتاده بود. کمک های دیوید رو هیچ وقت یادم نمیره. تمام این مدت ار پیدا کردن خونه و قرارداد و گرفتن ماشین و پیشرفتم تو کار و همه و همه دیوید لحظه به لحظه کمکم میکرد و خیلی وقتا به جای من پشت تلفن حرف میزد.

راستی اینم بگم که من هنوز با دیوید دوستم و باهم حرف میزنیم با اینکه اون الان سرآشپز یک کروز آلاسکاست و من کالیفرنیام. شروع کردیم به خریدن وسایل منزل، اول وسایل اتاق رز رو خریدیم از تخت و میز و کمد و فرش و اسباب بازیهاش و هرچیزی که یه بچه دو سال و نیمه احتیاج داشت. بعدهم تلویزیون و مبل و سرویس ناهارخوری و تخت و فرش و یه سری وسایل آشپزخونه.

شهر بویزی آیداهو

خرید کردن هم برای خودش دنیایی بود بعضی فروشگاه ها مثل والمارت میتونید لوازم نو رو ارزون بخرید یا مثلا ایکیا ولی شهر ما ایکیا نداشت و ما خیلی وسایل رو از والمارت گرفتیم. شاید دلتون بخواد بدونید چقدر هزینه وسایل شد، راستش دقیق نمیتونم بگم ولی حدود دو هزار دلار که پانصد تاشو از کردیت دادیم و هزار و پونصد تاشم هزار تا من دادم پونصد تا خانمم که طی تقریبا دو ماه این کارو کردیم و ماه سومم کردیت رو صاف کردیم.

امیدوارم داستان مهاجرتم به آمریکا برای اونها که عازم خارج کشور هستند یا قصد مهاجرت دارند جذاب بوده باشه. تمامی سوالات شما در پایین همین نوشته، بخش نظرات، توسط بنده، (حمید) پاسخ داده خواهد شد.

دوستان این ماجرا ادامه دارد در قسمت بعدی به عنوان زمستان سخت آیداهو ، آماده شنیدن ادامه داستان مهاجرت من به آمریکا باشید.

چطور بود؟ ستاره بدین.
[کل: 13 میانگین: 4.2]

Hamid moben

من حمید هستم، مدتهاست در آمریکا زندگی میکنم و در تلویزیون مهاجر خاطرات مهاجرت و تجارب خودم رو از مهاجرت و زندگی در آمریکا با شما به اشتراک میگذارم.

‫21 نظر از خوانندگان

  1. عالی و زیبا مثل همیشه…من ۱۸ سالمه و تازه اول راهم و با حرفای شما انگیزم بیشتر از همیشه میشه

  2. حمید جان من میخاستم بادختر۱۶سالم جهت ادامه تحصیل دخترم ب المان مهاجرت کنم اما ایتقد دوربریام منو میترسونن که واقعاچون زبان بلدنیستم صفرشدم نمیدونم‌چطور قدم بردارم خوشبحالت خداهمرات بود

    1. اگر واقعا آینده خودتون رو در مهاجرت میبینید و احساس میکنید که باید این کارو بکنید ، فال و تماشاست.
      مسلما سخته ولی اینکه به یک خواسته از زندگیتون دست پیدا کنید شما رو وارد مرحله جدیدی از زندگی میکنه.
      خدا همراه همست

      1. سلام ، آرزوی موفقیت برای شما سعی کن رفتی به موقعیت رسید به ایرانی ها کمک کن زنجیر باش همینطور که سیاه ها متحد باهم بر ای آزادی تلاش کردن ، الان من تمام خصوصیات شمارا داشتم ولی مجرد بهترین راه اومدن ازدواج با یک دختر هست ولی ای کاش با صحبت کردن داستان شما اعتماد کردم به شما شما بتونی یک دختر به من معرفی کن هدف من از اومدن ادامه تمرینات بیسبال هست شاید جان یک نفر برای شما مهم باشد حداقل کمک کن

  3. درود بر شما…..
    مثل قسمتهای قبل عالییییییی….
    خیلی لذت بردم وممنون بابت لطفی ک میکنید🙏🏻🌹

    1. ممنونم از شما که مطالعه میفرمایید امیدوارم بتونم چراغی در این راه هرچند کم سو روشن کنم

  4. حمید جان عالی بود، ولی تنبلی نکن و یکم زود به زودتر داستان رو آپلود کن.بازم ممنون از داستان زیبات❤💚🧡

    1. تنبلی نیست باور کنید
      مشغله زیاده و فرصت کم، امیدوارم بتونم سریعترش کنم.
      ممنونم که مطالعه میکنید و بنده رو شرمنده میفرمایید

  5. درود اقا حمید بسیار زیبا نوشتید امیدوارم در همه زندگی موفق باشید.تو ایران وقتی حرف از مهاجرت میزنی انقدر انرژی منفی به سمت ادم میاد پشیمان میشی و پاهات بی حس میشه.ولی با توضیحات شما و دیگر دوستان مثله اقا بابک و اقا جواد ادم امیدوار میشه.دست راست شما بخوره تو سر ما انشاالله😊😊

    1. بله میدونم دقیقا از چه موجی صحبت میکنید.
      خود من هم که ایران بودم از این قبیل حرف ها زیاد میشنیدم ولی خوب واقعیت چیز دیگریست
      موفق باشید و شاد

  6. از زحماتتون ممنونم 💛 لطفا کمی راجع به بیمه های بازنشستگی ، درمانی و … و امنیت اجتماعی و شغلی در آمریکا برامون بگید 🌹

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

دکمه بازگشت به بالا