در ادامه خاطرات مهاجرت به استان کبک، کانادا به قسمت یازدهم رسیدیم. در این قسمت ، میخوام براتون تعریف کنم که چطور تونستم در کانادا کار پیدا کنم. پس با ادامه داستان مهاجرت همراه باشید.
اما قبل شروع به کار ، فرصت مناسبی بود تا سفر دیگه ای به ایران داشته باشیم و دیدارها تازه بشه. چون وقتی بری سرکار دیگه مرخصی گرفتن مشکل میشه. بلیط رفت و برگشت چهل روزه ای گرفتیم و سفر خیلی خوبی رو تو ایران تجربه کردیم. از دو سال قبلی که مهاجرت کرده بوذیم اوضاع اقتصادی تو ایران به شدت بدتر شده بود و قیمتهای همه اقلام گرونتر شده بود. تفاوت رو به وضوح می دیدم و با همکاران سابق که صحبت میکردم همگی اظهار نارضایتی می کردند از وضعیت بد اقتصادی و بمن میگفتن که تصمیم درستی گرفتی که رفتی.
خیلی از همکاران، بستگان و دوستانی هم که قبلا به مهاجرت فکر نمیکردند، در مورد روشهای مختلف مهاجرتی سوال می کردند و این هم من رو خوشحال می کرد که مطمئن میشدم تصمیم درستی گرفتم و مهاجرت کردم و هم عمیقا باعث ناراحتی و تاسف من میشد بابت مردم کشورم که شرایط بدی رو تجربه می کنند.
سرمای کانادا
اواسط ماه دسامبر ۲۰۱۸ از ایران برگشتیم. زمان مناسبی برای کاریابی نبود. اصولا ماه دسامبر و ژانویه، ماههای خوبی برای پیدا کردن کار نیستند. ازینکه نزدیک کریسمس برگشته بودیم راضی نبودم چون باید صبر میکردم و بعد تعطیلات سال نو کاریابی رو شروع میکردم. به همسرم میگفتم کاشکی یکماه بیشتر ایران میموندیم. ماههای سرد سال بود و زیاد نمیشد از خونه بیرون رفت.
زمستون مونترال از اواخر ماه اکتبر (اواخر مهرماه) شروع میشه و تا اوایل ماه آوریل (اواخر فروردین) ادامه داره. قبل مهاجرت خیلی شنیده بودم از سرمای وحشتناک و غیر قابل تحمل کانادا. یادمه ورودمون به کانادا مصادف شده بود با پاییز، جزو اولین کارهایی که کردیم این بود که کلی لباس گرم و کاپشن منفی ۳۰ درجه و کفش زمستونی و کلاه و دستکش خریدیم و خودمون رو آماده کردیم واسه زمستون سخت. اما چیزی که بعدا متوجه شدیم این بود که خود سرما ما رو اذیت نمیکنه، چون با پوشیدن لباس گرم دیگه مشکلی نیست.
بیشتر طولانی بودن زمستون ما رو خسته می کرد. خود کبکی ها که همیشه منتظر زمستون و اولین برفش هستن. سال اول، اولین برف زمستونی اواسط ماه دسامبر یعنی اواخر آذرماه اومد که ناراحت بودن که چرا برف نمیاد و نمیتونن برن به تفریحات زمستونی شون برسن. ماه ژانویه و فوریه سردترین ماههای سال هستند و بیشترین برفها توی این دوماه میاد.
کانادایی ها عاشق هاکی روی یخ هستند. مثل ما که پیگیر فوتبال هستیم و همیشه تو جمع های مردونه از فوتبال صحبت می کنیم، کبکی ها پیگیر هاکی روی یخ هستند و زمان برگزاری مسابقات مهم هاکی، شهر خلوت میشه و همه یا پای تلویزیونن یا توی بار های مخصوصی که پر از تلویزیونهای بزرگه جمع میشن و دسته جمعی مسابقه رو تماشا می کنن. وقتی هم که بخوان به یکی کادو بدن، یکی از انتخاب هاشون، بلیط دیدن مسابقه تو ورزشگاهه که همچین ارزون هم نیست.
اسکی و پاتیناژ هم طرفدارای خاص خودش رو داره. خلاصه بگم که مثل ما نیستن که هوا سرد میشه دلگیر میشیم و میچپیم گوشه ی خونه و انتظار میکشیم تا بهار بیاد. اینجا فستیوالهای زمستونی مختلفی هم برگزار میشه که دیدنشون خالی از لطف نیست. حجم و شدت بارش برف هم کمتر از حد تصور من بود. قبلا فکر میکردم وقتی زمستون میشه حتما همه جا چندماه سفید پوش میشه و هفته ای حداقل یکبار برف سنگین میاد.
اما سالی شاید پنج شش تا برف در حد بیست نهایتا سی سانتیمتر میاد. بقیه ی برفها در حدی نیستن که روی زمین بشینن و مشککل ساز بشن. الان بعد گذشت چهار زمستون، دیگه سرما اذیتمون نمیکنه اما هنوز با طولانی بودنش مشکل داریم.
ویتامین D رو در کانادا جدی بگیرید
یک نکته هم اینکه از خوردن ویتامین D3 تو زمستون نباید غافل شد. چون تو زمستون کمتر پوستمون آفتاب میبینه اینجا و اگر مواظب نباشیم مشکل ساز میشه. اینجا تقریبا همه از قرص های ویتامینه ی مکمل استفاده میکنن. زمستون سال اول من این رو نمیدونستم و کمبود ویتامین D3 باعث شده بود که صبحها احساس خستگی مفرط میکردم و پاهام درد میکرد و به سختی از رختخواب بلند می شدم.کمبود این ویتامین باعث حس افسردگی هم میشه.
کانادایی ها عاشق هاکی روی یخ هستند. مثل ما که پیگیر فوتبال هستیم
حالاتم رو برای یکی از دوستان که تعریف کردم گفت باید قرص ویتامین بخوری حتما و مشکلم با خوردن قرص حل شد. توی مدتی که از مسافرت برگشته بودیم فرصت داشتم رزومه ام رو به زبان فرانسه برگردونم و به روز کنم و بزارم روی سایت indeed و LinkedIn .
چطور در کانادا کار پیدا کردم؟
هفته ی دوم ژانویه بود که شروع کردم واسه اپلای کردن. پنج شش تا فرصت شغلی خوب پیدا کردم و رزومه فرستادم. حالا دیگه مدرک کانادایی داشتم و سابقه ی کار مرتبط و مورد مناسبی بودم برای خیلی از صنایعی که نیاز به متخصص داشتن. تو چندسال اخیر وضعیت بازار کار کانادا و امریکا بسیار خوب شده و نرخ بیکاری به شدت پایین اومده.

بعد دو سه روز از سه تا شون تماس گرفتن و مصاحبه ی تلفنی انجام دادم. توی مدتی که کالج میرفتم، گوشم قوی شده بود و وقتی کسی فرانسه صحبت می کرد، می فهمیدم اما هنوز خوب نمیتونستم صحبت کنم. با مدرکی که داشتم میتونستم تو خیلی از صنایعی که تو مونترال هست کار کنم. صنایع غذایی، دارویی، آرایشی، شیمیایی و البته نفت، گاز و پتروشیمی.
اولین مصاحبه مربوط بود به یک شرکت بزرگ نام آشنای بین المللی صنایع غذایی. اون همکلاسی کوبایی که شاگرد اول دوره مون بود در قسمت نهم داستان مهاجرتم بهتون گفتم، هم توی این شرکت کار میکرد و حسابی راضی بود. اون همکلاسی مون همون زمان دانشجویی شیفت شب این کارخونه کار میکرد و روزها میومد کالج و همیشه سر کلاسها چرت میزد اما با همه ی این احوال شاگرد اول بود!
بیشتر طولانی بودن زمستون ما رو خسته می کرد. خود کبکی ها که همیشه منتظر زمستون و اولین برفش هستن.
روز مصاحبه خیلی استرس داشتم و میترسیدم که شخص مصاحبه کننده لهجه ی غلیظی داشته باشه و نفهمم چی میگه. سر ساعت مقرر رفتم و به پذیرش شرکت گفتم برای مصاحبه اومدم، دو تا فرم بهم داد و گفت پر کن و منتظر باش تا مسول نیروی انسانی بیاد دنبالت. یک ربع بعد خانومی رنگین پوست، قد بلند و موقر اومد و خوشامد گفت و منو راهنمایی کرد به اتاقش. رزومه ی من جلوش بود و از سوابق کاری قبلی من پرسید و اینکه چرا این شرکت رو انتخاب کردی برای کار. بعد کمی از شرایط کار و شیفت های کاری گفت. بعد یک فرم درآورد و جلوش گذاشت که پر بود از سوال و یکی یکی از من میپرسید و جوابهای من رو یادداشت میکرد. اینجا بود که به تمام معنا گند زدم!
سوالها زمینه اش بیشتر روانشناسی، رفتار با همکار، رفتار با رئیس، ایمنی در محیط کار بود نه سوالهای تخصصی. اونجا بود که فهمیدم اولین مصاحبه رو معمولا اینجا با مسول نیروی انسانی انجام میدی و مصاحبه ی دوم مصاحبه ی تخصصی با سوپروایزر مستقیم خودت هست. اصلا آمادگی همچین سوالهایی رو نداشتم. مثلا میپرسید تا حالا با همکارت به مشکل خوردی یانه و اگر خوردی چطور حلش کردی؟
با مثال توضیح بده. یا پرسید اگر همکارت خطایی بکنه چکار میکنی؟ اگر همکارت کلاه ایمنی نزاره تو چکار میکنی؟ چی تو رو خوشحال و راضی میکنه تو محل کار؟ چی باعث میشه که خیلی عصبانی بشی؟ دو تا از نقطه قوتهای خودت رو بگو. نقطه ضعفت چیه؟ وقتی فشار کاری بالا بره و کار برات استرس زا بشه چکار میکنی؟ توی کار قبلی چی ناراحتت میکرد؟ چه توقعی از رئیست داری؟ چه برنامه ای برای آینده ات داری؟ اولویت ها و علایقت تو زندگی چه چیزایی هستند؟ و کلی سوالهای این شکلی!
من اصلا خودم رو آماده نکرده بودم واسه ی این جور سوالها و حسابی گیر کرده بودم و واسه بیشتر سوالهاش جوابی نداشتم. خیلی سوالها فکر شده و اصولی بود برای شناخت یک فرد و نوع رفتار و عکس العمل هاش تو محیط کار. خلاصه لازم نبود اون چیزی بگه خودم فهمیدم که امکان نداره من اینجا استخدام بشم. بهم گفت که نتیجه رو با ایمیل بهم اطلاع میده.
تازه فهمیده بودم که نحوه ی استخدام اینجا مثل ایران نیست و اصول دیگه ای داره و باید خیلی بیشتر آماده باشم. برای کار جنرال هم معمولا ازین جور مصاحبه های پیچیده و چند مرحله ای خبری نیست. من برای پیدا کردن کار جنرال قبلا چندبار مصاحبه داده بودم که خیلی راحت بود و فکر میکردم الان هم به همون صورت ساده است. اما گویا شرکتهای بزرگ خیلی دقیق گزینش می کنن و مراحل استخدامشون قانونمند هست و چند مرحله ای.
رفتم و از اینترنت لیست سوالهای مصاحبه که بیشتر پرسیده میشه رو درآوردم و جوابهاشون رو حفظ کردم تا برای مصاحبه ی بعدی بیشتر آماده باشم.
مصاحبه ی دومم یک شرکت تولید مواد شیمیایی از سنگ معدن بود که شرایط حقوقی و مزایای خیلی خوبی داشت. اون مصاحبه رو هم خراب کردم چون مصاحبه کننده لهجه ی غلیظ فرانسوی غیر مونترالی داشت.
آخه از مونترال که دورتر میشی ، توی شهرهای کوچکتر لهجه شون واقعا فهمیدنش سخته مثل این میمونه که که شما فارسی بدونی و تهرانی باشی و با یکنفر از یک روستای دورافتاده ی یک استان دیگه که لهجه ی غلیظی داره صحبت کنی. شاید پنجاه درصد حرفهاش رو نفهمی. اون خانوم مصاحبه کننده هم لهجه ای داشت که برای من گنگ و نامفهوم بود و چندبار مجبور شدم بهش بگم سوالت رو دوباره تکرار کن و بعضی سوالهارو هم اشتباه می فهمیدم و جواب پرت و پلا میدادم.
نومید کننده بود برام این وضعیت، دو تا فرصت خوب رو از دست داده بودم. دقیقا یادمه که تو راه برگشت ازین دومین مصاحبه چقدر ناراحت بودم و خودم رو میخوردم و با خدا درد و دل میکردم و ازش میخواستم بهم سخت نگیره و شرایط رو خودش مهیا کنه. ضعف زبانم هنوز برطرف نشده بود و اینجا خودش رو بروز می داد.
استخدام در یک شرکت تولید محصولات آرایشی کانادایی
خوب به خاطر دارم که نمایشگاه بزرگ خودروی ۲۰۱۸ مونترال بود و با حبیب با هم رفته بودیم تا جدیدترین ماشینها و تکنولوژی روز خودروی دنیا رو ببینیم. یکی دو روز قبل یک موقعیت شغلی پیدا کرده بودم توی سایت indeed برای کار در بزرگترین تولید کننده ی محصولات آرایشی کانادا که پنج تا برند معروف تو زیر مجموعه اش داره، و اپلای کرده بودم.
به حبیب هم خبر دادم که اون هم اپلای کنه چون موقعیت خوبی بود. حبیب هم دقیقا مثل من بعد از تموم شدن کالج برای دو ماه ایران رفته و تازه برگشته بود و دنبال کار می گشت. داشتیم توی نمایشگاه می گشتیم که از شماره ناشناسی بامن تماس گرفته شد. گوشی رو برداشتم و طبق معمول به انگلیسی شروع به صحبت کردم. خانومی بود از یک شرکت کاریابی و بهم گفت که برای پست تکنسینی توی اون شرکت تولید محصولات آرایشی تمایل داره با من مصاحبه تلفنی کنه.
منم خوشحال شدم و شروع کرد با من رزومه ای که فرستاده بودم رو مرور کرد و از داخل رزومه سوالاتی پرسید، بعد پست مورد نظر و وظایفش رو تشریح کرد و حقوق و مزایاش رو برام گفت. بعد پرسید که وضعیت زبان فرانسه ی من چطوره، منم به فرانسه بهش گفتم که خوب میفهمم اما به خوبی انگلیسی نمیتونم صحبت کنم. بهم گفت الان که داری با من خوب صحبت میکنی. بعد گفت که میخوام یک مصاحبه ی حضوری هم باهات داشته باشم و قرار شد روز بعدش برم دفترش.
به حبیب ماجرا رو گفتم و هنوز چند دقیقه ای نگذشته بود که همون خانوم با حبیب تماس گرفت و با حبیب مصاحبه کرد و به اون هم وقت مصاحبه ی حضوری داد برای مصاحبه حضوری رفتم دفتر اون موسسه ی کاریابی، موسسات کاریابی برای شرکتهای متقاضی نیروی کار، دنبال نیروی کار مناسب می گردن، مراحل اولیه ی گزینش رو انجام میدن و میفرستن برای مراحل نهایی و در قبال این کار درآمدی دارند (بیشتر کارهای تخصصی). بعضی وقتها هم مستقیما با نیروی کار قرارداد می بندد و میفرستن برای کار به شرکتهای تحت پوشش شون و حقوق رو هم خودشون پرداخت می کنند(بیشتر کارهای جنرال). اگر توی این مصاحبه موفق می شدم، من رو معرفی می کردند به اون شرکت آرایشی و اونجا باید مصاحبه ی اصلی و نهایی رو انجام می دادم.
در ابتدا تو قسمت پذیرش چندتا فرم رو پر کردم و بعد اون خانوم اومد و منو برد دفترش. رزومه رو مجددا بررسی کرد و یکسری سوالهای کلی پرسید و در مورد کار و وظایف کاری توی اون شرکت بهم توضیحاتی داد و خیلی نکات ریزی رو بهم گوشزد کرد که رعایت کنم، از قبیل اینکه چجوری لباس بپوشم وقت مصاحبه و برخورد اولیه ام چطور باشه، بهم گفت هفت ثانیه ی اول مصاحبه خیلی مهمه و باید با لب خندون و اعتماد به نفس کامل بری داخل اتاق و خوشرو و خوش برخورد جلوه کنی.
بعد بهم گفت که رزومه ات رو میفرستم برای قسمت نیروی انسانی اون شرکت آرایشی و اگر پذیرفتن برات وقت مصاحبه تعیین می کنم که بری و مصاحبه بدی. ازش تشکر کردم بابت راهنمایی هاش و انرژی خوبی که بهم داده بود و اومدم بیرون. هنوز خونه نرسیده بودم که زنگ زد و گفت برای سه روز بعد وقت مصاحبه ام اوکی شده. خیلی خوشحال شدم و تشکر کردم.
با حبیب تماس گرفتم و اونم دقیقا مثل من برنامه اش درست شده بود و روز قبل من مصاحبه داشت. پس فردای اون روز حبیب رفته بود و مصاحبه اش رو داده بود. تماس گرفتم و بهم گفت که چه سوالهایی ازش کردن و فضای شرکت و قسمت بهره برداری اونجا رو برام توصیف کرد. همچنین گفت که یکی از همدوره ای های کالج مون هم به اسم لیس (الیاس) که الجزایری بود دوماه پیش اونجا شروع به کار کرده. حبیب تمام سوالهایی که ازش پرسیده بودن رو به دقت برام تشریح کرد.
خدا خواسته بود که حبیب زودتر ازمن مصاحبه بده و کمکم کنه که مصاحبه ی خوبی در پیش رو داشته باشم. حالا سوالها رو میدونستم و جوابها رو آماده کرده بودم و با استرس کمتر و اعتماد به نفس بیشتر میرفتم که مصاحبه بدم. روز مصاحبه دوش گرفتم، خوشتیپ کردم ( البته برای پستهای فنی ومهندسی کت و شلوار نمیپوشن معمولا، پیراهن و شلوار جین مرسومه، رنگ پیراهن هم اون خانوم گفت اگر صورمه ای تیره باشه بهتره که نشاندهنده ی اعتماد به نفس بالاست) و راه افتادم. از خونه تا اونجا کمتر از بیست دقیقه راه بود. طبق معمول تو قسمت پذیرش فرمی رو پر کردم و منتظر شدم. مسول نیروی انسانی بعد ده دقیقه اومد و بهم خوشامد گفت و منو راهنمایی کرد به اتاقش … این داستان ادادمه دارد…
امیدوارم این قسمت از داستان مهاجرتم برای اونها که عازم خارج کشور هستند یا قصد مهاجرت به استان کبک را دارند مفید بوده باشه. تمامی سوالات شما در پایین همین نوشته، بخش نظرات ، توسط خود من (جواد) پاسخ داده خواهد شد.
سلام ی سوال دارم . ممنون میشم جوابمو بدید . متاهلم . ۳تا بجه دارم.دوست دارم بچهام تو کانادا درس بخونن و رشد کنن. خودم بازنشسته هستم . ۴۵ ساله . به نظر شما با سرمایه بین یک تا دو میلیارد میشه مهاجرت کرد.
سلام خیلی عالی و پرهیجان نوشتید بی صبرانه منتظر قسمت بعدیش هستم فقط اگه ممکنه فاصله بین داستانهاتون رو کوتاه تر کنید و زودتر تعریف کنید بیصبرانه منتظرم
لطف و محبت شما باعث دلگرمی منه، خوشحالم به هدفم از نوشتن این داستان رسیدم، با خودم میگفتم حتی اگر برای یک نفر مفید باشه من باید سرگذشتم رو بنویسم و کمکی کرده باشم در حد توانم🌹🌹
این سوال رو هم لطفا جواب بدید که مهاجرت در سن ۳۳ تا ۳۵ سالگی رو مناسب میدونید یا نه؟ از لحاظ پیدا کردن کار و رشد در شرکت میشه امید داشت یا دیره
بله حتما که میشه امید داشت چرا که نه، من ۳۴ سالگی مهاجرت کردم. تا هفتاد یا هفتاد و پنج سالگی میشه کار کرد
به فکر رفتن به جاهای دیگه مثل استان آلبرتا افتاده اید یا نه … به لحاظ صنایع نفتی گویا قوی هستند
نه تا بحال به رفتن به اونجا فکر نکردم، چون شرایط آب و هوایی خوبی نداره و شهرها کوچک هستند و کیفیت کلی زندگی پایین میاد، همه چی تو زندگی کار کردن نیست به نظر من، اگر خوب پول دربیاری ولی نتونی از زندگی لذت ببری ارزش نداره، کلا روند سرمایه گزاری در حوزه ی نفت و گاز در دنیا به سمت کمتر شدن پیش میره و به طبع اون کار پیدا کردن تو این حوزه مشکل تر میشه روز به روز. و من چون اینجا خواهرم بودن از ابتدا میخواستم مونترال ساکن باشم و برای شهرهای دیگه مطالعه نکردم. شاید شما بررسی کنید و تصمیم به رفتن به اونجا بگیرید
سلام اقای جواد،
ممنون از توضیحاتتون
یه سوال میشه راهنمایی کنید سایت یا سایتهای که بشه متوجه شد برای چه رشته ای که در ارتباط با رشته خودم هست کار با موقعیت خوب و با افرهای زیاد وجود داره ، که بتونم مثل شما در کالج یا دانشگاه انتخاب کنم ، من ممکنه بخوام از راه دانشجویی اقدام کنم، من ارشد صنایع غذایی دارم ، اگر خودتون هم رشته ای بتونید معرفی کنید برای مستر دوم ممنون میشم
با تشکر از بابک و جواد عزیز
سلام دوست عزیز،
برای استان کبک سایتی وجود داره که تمامی اطلاعات مربوط به کاریابس، رشته ها و کلا همه چیز توش پیدا میشه و خیلی میتونه بهتون کمک کنه
https://www.emploiquebec.gouv.qc.ca/
حتما به این سایت سر بزنید و ازش استفاده کنید، کلی مطلب خوب می تونید پیدا کنید. تمامی رشته های کالجها و اطلاعاتشون تو این سایت هست.
من پیشنهادم اینه (فقط به عنوان یک پیشنهاد دوستانه) که به جای گذروندن یک فوق لیسانس دیگه، یک دوره ی کوتاه مدت کالجیال که مربوط به رشته ی شما میشه بگذرونید. با فوق لیسانس کار پیدا کردن مشکل تر از داشتن مدرک کالج هستش و تفاوت حقوقی زیادی هم ندارن وقتی مشغول به کار میشین البته تصمیم گیرنده ی نهایی شما هستین.
مطالبتون خیلی جالب و اموزنده بود
ممنونم🌹🌹
جواد جان عالی بود…فقط وقتی صحبتهای شما رو مرور میکنم..میترسم مهاجرت کنم..از این مشکلاتی که واست به وجود اومده الان هم دودل میشم…بیام ..نیام..نمیدونم..راستی واسه رشته معماری بازار کاردخوبی تو کانادا وجود داره یانه..البته من الان یه سالی هست که تو قبرس زندگی میکنم…ولی میترسم بیام کانادا…نمیدونم چرا…
ممنون از لطفتون، بله مهاجرت سخت و ترسناکه ولی وقتی دل رو به دریا میزنید دیگه چاره ندارین جز اینکه تا آخر راه شنا کنید که غرق نشین، خیلی دقت کنید و با روحیه ی بالا و اطمینان کافی تصمیم بگیرین که وسط راه پشیمونی نیاد سراغتون. بعد گذشت چهارسال من به جایی رسیدم که خیلی بهتر از قبل مهاجرتم هست از نظر کیفیت زندگی و کاملا راضیم اما خودتون خوندید که دوسال اول به شکلی گذشت
قلمت طلا جواد جان. ممنون که انقدر وقت میذاری و تجربیاتتو در اختیاره ما میذاری. تو هر قسمت چنتا نکته طلایی هست که دونستنشون خیلی خیلی کمک میکنه به ما. سپاس دوست عزیز
ممنون از محبتی که دارین🌹🌹
درود بر جواد عزیز….
فوق العاده عالی ،کامل ،با جزئیات ودلسوزانه مینویسید و توضیح میدین واقعا کمال تشکر رو دارم بابت تمام زحمات و لطفی ک در حقمون میکنید…..
موفق و پیروز باشین.……در پناه خدا🙏🏻🙏🏻🙏🏻🌹🌹🌹
لطف و محبت شما باعث دلگرمی منه، خوشحالم به هدفم از نوشتن این داستان رسیدم، با خودم میگفتم حتی اگر برای یک نفر مفید باشه من باید سرگذشتم رو بنویسم و کمکی کرده باشم در حد توانم🌹🌹
سلام درود جتاب مهندس ⚘⚘⚘❓❓❓❓
خانم هستم ۲۷ ساله متاهل . ارشد مدیریت پروژه و ساخت . و هیچ سابقه کاری ندارم و فقط صرفا درس خوندم . سوالم اینکه ابتدا تو این رشته کار کنم و تخصصی بدست بیارم بعد به هر شکلی وارد کانادا بشم یا از طریق تحصیل ارشد مجدد یا کالج بیام و در حین درس خوندن دنبال کار باشم و یاد بگیرم یک تخصص تا بتونم کار تخصصی انجام بدم🙏❓❓❓❓❓
سلام، به نظر من اینجا بیاین و تحصیل کنین و مدرک کانادایی بگیرین خیلی بهتر هست، مدراک خودشون رو خیلی بیشتر قبول دارن معمولا