داستانهای مهاجرتونکوور

مهاجرت بابک به ونکوور – قسمت دوم

بلاخره به کانادا رسیدم، مونترال

حس عجیب رسیدن یک مهاجر به مقصد!

ادامه داستان از قسمت اول…داشتم چمدون دوم رو از رو نقاله بر می داشتم که یک خانم به فارسی سلام کرد. خود خانم دوست بود. سلام علیک کردیم و خیلی احساس خوبی بود که یک آشنا داریم حالا . چمدونا رو گذاشتم روی چرخ دستی و راهنماییمون کرد به طرف پارکینگ، جایی که ماشینش رو پارک کرده بود. تا اینجای کار 30 ساعت شده سفر ما و تنها از مونترال تا ونکوور در حالی که رادوین تو بغلم بود و همسر سرش روی شونه راستم بود،  چهار ساعت خوابیده بودیم. میتونم حدس بزنم که دوستمون با چه چهره های خسته ای رو در رو شده بود.

ماشین ایشون یه تویوتا ماتریکس بود ماشین بزرگی نبود ولی جالب که هر ۴ چمدون ما توش جا شد. در فرودگاه ونکوور پارکینگ ساعتی ۱۲ دلار بود و هر کار کردم نگذاشت هزینه پارکینگ رو حساب کنم. اون موقع دلار سه هزار تومن بود، با خودم حساب کردم 36 تومن هزینه یک ساعت پارکینگ ؟! تو فرودگاه امام فکر کنم ساعتی 200 تومن بود. هم شرمنده شدم که اینقدر هزینه کرده و هم فیوزم پرید که ونکوور گرون که میگفتن اینه…

سفر به کانادا با هواپیمایی قطر
عکس بالا رادوین هست در گهواره هواپیمای قطری وقتی از دوحه به مونترال می اومدیم

ماشین راه افتاد، من چشمام رو تا جا داشت باز کردم تا ببینم چجوریه این کانادایی که این همه سال الافش بودیم. ولی شب بود و تاریک گاهی درخت میدیم و جنگل، آخرش هم به یک منطقه کوهستانی رسیدیم. رنگ سیاه کف خیابونهای بارون زده هم در شب خودنمایی می کرد. به نظرم خیابونها با اینکه چراغ داشتند ولی از ایران تاریک تر بودند. عطر و طراوت هوا و گیاهان خیس خورده از بارون که فضا رو پر کرده بود وصف شدنی نبود. فکر کنم حداقل تو بزرگراه نیم ساعت طول کشید تا از منطقه ریچموند به نورث ونکوور رسیدیم.

رسیدیم خونه دوستمون، سکوت و آرامشش منو میترسوند، بهش عادت نداشتم. خونه بوی چوب میداد، خیلی دوست داشتمش هر چند جدید بود برام. یک خانه چوبی نقلی دو خوابه. گپ و گفتگویی کردیم، ایشون، مادری تنها با دو پسر کم سن و سال بودند اتاق خوابشون رو برای ما گذاشته بودند. حالا ما بعد ۳۵ ساعت از شروع سفر خوابمون نمیبره.
اول از همه باید به خانواده اطلاع بدم که رسیدیم. وای دیگه گور بابای فی لترش کن. سرعت اینترنتو…فیسبوک داشتم.

ساعت ۴ خوابم برد که ساعت ۵ رادوین یک ساله، گریه رو شروع کرد. خوابم نبرد. یه کم سردمونم بود. کلا تو کانادا مردم به هوای خنک تر عادت میکنند. دوست داشتم این صبح زود تر بیاد برم بیرون رو ببینم. بارون قطع شده بود. تا سپیده زد گوشی بی آنتن رو برداشتم و زدم بیرون… رفتم کنار خیابون انگار هیپنوتیزم شده بودم، زیبا زیبا، انگار دارم فیلم میبینم، یه تعداد خونه خوشگل وسط طبیعت، نفس عمیق کشیدم چه عطری، یه خانم مسن از کنارم رد شد با لبخند گفت: گود مورنینگ… من مبهوت نگاش کردم فقط.

اولین عکس من از ونکوور
این اولین عکسی هست که در ونکوور اون روز صبح با گوشی هواوی گرفتم

با خودم گفتم می‌مونم، تو این کشور اگه شده کارگری هم می کنم تا خانوادم اینجا زندگی کنند. برای من که بزرگترین چالش زندگیم تا دو روز پیش کنترل خشم از رانندگی های بی منطق در ترافیک مشهد و تهران بود. حالا هوای لطیف، سکوت و صدای پرنده ها، سرسبزی درختها، لبخند مردم عبوری انگار اوردوز کرده بودم. خیلی دلم آروم شد، گفتم درست اومدم.

نفسی تازه کردم و برگشتم خونه، دوستمون گفت آماده بشین که باید اول ببرمتون سرویس کانادا (اسم اداره خدمات دولتی کاناداست) که سین نامبر بگیرید بعد هم بریم بانک حساب باز کنید و پول هاتونو بذارید تو بانک.

هم شرمنده شدم که اینقدر هزینه کرده و هم فیوزم پرید که ونکوور گرون که میگفتن اینه…

کمی کمتر از ۳۰ هزار دلار پول آورده بودم اون موقع دلار کانادا رو ۲۸۰۰ تومان تبدیل کرده بودم تو ایران. رفتیم کارای دولتی رو انجام دادیم، هر جا می‌دیدند بچه کوچیک همراهمونه ما رو تو الویت می‌گذاشتند. رفتیم بانک و ما رو دعوت کردند به اتاقی، کارمند ایرانی زیاد داشتند، شخصی به اسم آقا مهدی اومد تو اتاقو یکساعت همه چی رو برامون توضیح داد و حساب باز کرد و تفاوت انواع کردیت کارت رو گفت و دردسر: حالا باید تلفن میگرفتم، روم نمیشد به دوستمون بگم تلفنتو بده من برای خونه گرفتن اینور اونور زنگ بزنم. منم از ایران نشون کرده بودم بیام اینجا خط و گوشی با هم بگیرم. چون هر جا میرفتیم شماره تلفن میخواستند.

خلاصه هر جا میرفتم میگفتند باید دو تا فوتو آی دی داشته باشی ( دو تا کارت شناسایی عکس دار) منم فقط پاس ایرانی داشتم تلفن نمیدادند بهم. تا اینکه فروشگاه بست بای موبایل در مترو تاون برنابی قبول کرد پلن کمپانی «ویرجین موبایل» رو بهم بده. حالا یک خط کانادایی دارم، انگار آزاد شده بودم، زنگ میزدم به آگهی های اجاره خونه هماهنگ میکردم تا ببینیمش.حالا فکر کن من بچه بغل با همسر راه میافتیم با اتوبوس این ور و اونور دنبال خونه اجاره ای ( هر خونه با اون یکی ۳۰ کیلومتر فاصله داشت).

هیچکدوم بهمون خونه نمیدادند. میگفتند تازه واردین کار ندارین⁦⁩. دردسر: تو ونکوور شایدم کل کانادا خونه ها یا اول ماه اجاره داده میشه یا دیگه اجاره نمیدن تا ماه بعد. مهم هم نیست که خالی بمونه. ک و توکی پیدا میشن که روز ۱۵ ماه هم خونه رو اجاره بدن. از شانس بد ما روز سوم ماه بود⁦. دوستمون هم گفت ببخشید باید تشریف ببرید. ادامه داستان در قسمت سوم داستان مهاجرت بابک

چطور بود؟ ستاره بدین.
[کل: 86 میانگین: 4.5]

بابک

من، بابک یک مهاجر به کانادا زندگیم دستخوش پستی و بلندیهای زیادی بوده. 3 سال پیش در کانادا شرکت دیجیتال مارکتینگ تاسیس کردم و مدیر شرکت ساتورن وب آرت هستم. رسانه غیر انتفاعی و رایگان تلویزیون مهاجر را ایجاد کردم تا مهاجران یا افرادی که در این راه هستند، به تجارب و اطلاعات صحیح دست پیدا کنند. اگر این رسانه را مفید دیدید آنرا در شبکه های اجتماعی خود به دوستان معرفی کنید.

‫13 نظر از خوانندگان

  1. بابک عزیز امیدوارم اگر یک روز من هم به عنوان یک مهاجر به کانادا سفرکردم دوست وهم شهری و هم وطنی عزیز و مهربان مثل شما رو حتما ملاقات کنم و بتونم از راهنماییهاتون استفاده کنم

  2. درود جناب بابک ممنون از کار بسیار زیبا و کاربردیتون
    متاسفانه به قسمت سوم دسترسی ندارم و رمز میخواد ممنون میشم بررسی بفرمایید
    سپاس فراوان

    1. درود هانیه خانم، قسمت سوم داستان مهاجرت داره بازنویسی میشه و امروز دسترسی پیدا خواهید کرد

  3. سلام بابک جان
    می خواستم تشکر کنم ازت بابت وقت و انرژی که برای این سایت میزاری. واقعا جالبه خوندن داستان‌های واقعی. من با اجازت آدرس سایت رو برایچندتا از عزیزانم فرستادم.
    یه سوال داشتم: قسمت 3 داستان به بعد رمزگزاری شده و غیر قابل دسترسی است، آیا هنوز مطالبشون کامل نشده یا اینکه من نکته ای رو در این خصوص از قلم انداختم؟
    شاد و سلامت و پیروز باشی

    1. سلام یونس جان،
      ممنونم که انتشار دادی آدرس سایت رو. قسمت سوم داستان مهاجرت به کانادا در حال بازنویسی هست و امروز منتشر میشه. البته قسمت چهارم و پنجم به همین ترتیب در روزهای بعد.

      1. سلام و ارادت
        من 38سالمه و مدرک ارشد عمران دارم و الان دارم واسه آیلتس میخونم.بنظر شما چه موقع شروع کنم به اپلای اسکیل ورکر؟ برای افتتاح پرونده نیاز به مدرک زبان هست یا در طول پروسه میتونم ارائه بدم؟
        ممنون میشم راهنماییم کنید.

  4. برای بار دوم میخونم ممنون آقابابک که اینقدر زیبا مینویسید .انگار آینده منو تصویر میکنید.

  5. چه کار زیبایی کردین خیلی مفیدو ارزشمند هست حتماً برای خیلیها راهگشا خواهد بود .

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

دکمه بازگشت به بالا