ادامه داستان مهاجرت به کانادا و سپس به آمریکا
مثل هر مهاجر تازه واردی حالا باید دنبال کار می گشتیم. ولی کانادا هنوز در بحران اقتصادی بود و شغل به زحمت برای یک تازه وارد پیدا میشد. از طرفی در همین قسمت از خاطرات سفرمون به ونکوور براتون تعریف میکنم. اگر هنوز قسمت اول مهاجرت از کانادا به آمریکا رو نخوندین، بخونین. و با من همراه بشید تا قسمت دوم رو براتون تعریف کنم.
یافتن شغل مناسب در کلگری
سال ٢٠١۴ وضعیت رکود اقتصادی عجیبی در استان آلبرتا اتفاق افتاده بود وضعیت نفت و گاز که پایه ی اصلی اقتصاد آلبرتا بر آن بنا شده است روز به روز بدتر میشد و بسیاری از کمپانی های نفت و گاز مدام در حال تعدیل نیرو بودند و هیچ استخدامی هم در کار نبود.
همسر من که مهندس برق با سابقه در صنعت نفت و گاز بود و تجربه ی انجام بسیاری از پروژه های نفت و گاز را داشت به طرز عجیبی شانسش را برای گرفتن یک پوزیشن مناسب با تحصیلات و تجربه اش از دست داده بود.
گاه آرزو می کنم زورقی باشم برای تو
تا بدانجا برمت که می خواهی
زورقی توانا به تحمل باری که بر دوش داری
زورقی که هیچگاه واژگون نشود
به هر اندازه که ناآرام باشی
یا دریای زندگی ات متلاطم باشد
دریایی که درآن می رانی
چرا که وضعیت بد اقتصادی کمپانی ها از یک طرف و تجربه و سوابق کاری زیاد او به جای آنکه راهگشای او در پیدا کردن شغل باشد بیشتر فرصت های شغلی را از او میگرفت آن روزها دریافتیم که گاهی داشتن تجربه ی زیاد در شرایطی نه تنها کمکی به پیدا کردن شغل مناسب نمیکند. بلکه میتواند اثر بازدارنده ای هم داشته باشد.
در واقع همسر من برای تمامی پوزیشن هایی که در شرکت ها اپلای میکرد از نظر تجربه مناسب پوزیشن بالاتری بود که یا موجود نبود یا پروژه های کمپانی مورد نظرغیر فعال شده بود یا تعدیل نیرو امکان استخدام نیروی جدید را به آنها نمیداد و یا کمپانی نمیخواست کسی را با آنهمه تجربه ی بالا در پوزیشن پایینتر از لول خودش استخدام کند.
هرچه قدر اوضاع برای ما خوب پیش نمیرفت به جایش پسرم در مدرسه خوشحال و آرام بود.
بارها و بارها در رزومه اش باز نگری کرد و بسیاری از تجربیات کاری را از رزومه خذف کرد تا مناسب با پوزیشن خالی باشد ولی وضعیت شغلی بسیار در آن مقطع پیچیده بود. تمامی این موارد باعث شد همسرم شغل مناسب خودش را نتواند پیدا کند. طبیعتا این وضعیت تاثیر خوبی بر روی همسرم نداشت.
در حالیکه میدانستیم دقیقا چندسال قبل از آن که اوج شکوفایی اقتصاد آلبرتا در زمینه ی صنعت نفت و گاز بود موقعیت های شغلی به حدی در این استان فراوان بود که بسیاری از مهندسین از تمامی نقاط خود کانادا و خارج از کانادا فقط به دلیل موقعیت های شغلی زیاد و در دسترس به این استان مهاجرت کرده بودند و با حقوق هایی بسیار بالا آنجا کار و زندگی میکردند و همین موضوع باعث رشد شهر کلگری حتی بیشتر از مرکز استان آلبرتا که ادمونتون نام دارد شده بود. به هرصورت رونق اقتصادی شهر کلگری و ساخت و سازهای فراوان و گسترش شهر مدیون فراوانی موقعیت های شغلی در زمینه ی نفت و گاز و مهاجرت پی در پی در آن ایام به این شهربود.
اما در ایامی که ما به آلبرتا رسیده بودیم تقریبا اکثر مهندسین و تکنسین ها و حتی گارگران از شغل هایشان برکنار شده بودند و همگی برای گذران زندگی به کارهای معمولی و غیرتخصصی روی آورده بودند. مجموع این اخبار و اتفاقات چندان برای ما خوشایند نبود. این بود که ما همچنان به دنبال کار برای همسرم می گشتیم.
یک خاطره ی خوش از مدرسه ی پسرم
هرچه قدر اوضاع برای ما خوب پیش نمیرفت به جایش پسرم در مدرسه خوشحال و آرام بود. اولین ها در مهاجرت بیشمارند. اما بهترین ها بیشتر در خاطرم ماندگار شده اند گویی ذهنم با قدرت عجیبی خاطرات خوب را در قلبم حک میکند تاجایی برای خاطرات یا تجربیات بد باقی نماند. بهترین اولینی که تجربه کردم دعوت به مدرسه ی پسرم بود برای جشن قبل از تعطیلات کریسمس اولین کار گروهی کودکانه فرزندم در مدرسه بعد از مهاجرت…
اولین سورپرایز کودکانه… اولین تجربه ی یک مناسبت در یک مدرسه ی کانادایی با فضایی ارام به دور از تنش هایی که سال قبل در ایران تجربه کرده بودیم.
این اجرای گروهی پر از نور و رنگ بود. وقتی خیلی ساده و به دور از حاشیه و شلوغی و تظاهر سالن ناگهان تاریک شد و سرودی بسیار زیبا را از طرف بچه ها به عنوان هدیه ی سال نو به والدین تقدیم کردند آنچنان نوری به قلبم تابانده شد که تمام غربت و دلتنگی ام را از یاد بردم و انقدر از این برنامه غرق لذت شدم که بعد از سالها هنوز هم چراغی که آنشب در دلم روشن شد تا به امروز روشن باقی مانده است.
بچه ها به زیبایی تمام سرود زیبای چراغ های کریسمس را با صدای بلند در حالی برایمان اجرا کردند که دست هرکدام از بچه ها در تاریکی مطلق سالن چراغ قوه های کوچک رنگی بود که آنها را به زیبایی در هوا تکان میدادند. خاطره ی صدای موسیقی بلند و دلچسب و سرود دسته جمعی بچه ها و چراغهای رنگی و رقصان در هوا برای همیشه در قلبم از آن شب ماندگار شد.
برنامه ریزی جدید بعد از مهاجرت
خوشبختانه ما برای هزینه های زندگی مشکلی نداشتیم و همچنان از ایران تامین میشدیم آپارتمان مناسبی در یکی از مناطق خوب کلگری داشتیم . ماشین خریده بودیم .پسرمان در مدرسه خوشحال بود. شهر آرام و تمیز بود اما همسرم خوشحال نبود.
در آن ایام من مشغول شرکت در کلاس های زبان بودم تا برای ورود به کالج به منظور گذراندن یک دوره در زمینه ی دیزاین داخلی آماده شوم . این دوره در واقع تکنیک چیدمان هنری منازل فقط به منظور فروش راحت ترهست و تنها پیش نیازش هم داشتن لول هشت دوره ی زبان همان کالجی بود که این دوره را ارائه داده بود و من با شوق و ذوق مشغول گذراندن کلاس های زبان بودم . بد نیست در باره ی این کورس که به دلایلی هرگز نتوانستم آن را به اتمام برسانم کمی توضیح بدهم. (Home staging یا چیدمان تکنیکی خانه به منظور نمایش یا فروش).
اگر خانه ای برای فروش وارد بازار شود و یا آپارتمانی در یک مجتمع برای فروش یا اجاره گذاشته شده باشد معمولا یک یا چند نمونه از آپارتمان ها به عنوان مدل با مبلمان زیبا منحصرا برای نمایش به مشتری چیدمان میشوند که این کار توسط افرادی که این دوره را گذرانده باشند انجام میگیرد. این چیدمان کاملا با سلیقه و تکنیک و مطابق مد روز و به صورتی که تمامی قابلیت های خانه برای استفاده و زیبایی درکنار هم به نمایش گذاشته شود دیزاین میشود تا خانه زیباتر دیده شود و مشتری راحت تر برای مبلمان آینده ایده بگیرد و به نوعی زودتر شیفته ی خانه شده و اجاره یا خرید صورت بگیرد.
این ایده به نظر میامد در شهر کلگری بازار کار کمتری داشته باشد. همین تصور باعث شد که به فکر نقل مکان به شهر ونکورر در استان مجاور البرتا یعنی بریتیش کلمبیا که زیباترین استان کانادا هم هست و به همین زیبایی و خوش آب و هوا بودنش هم معروف است بیفتیم. این استان به دلیل بافت مردمی و مجاورت با اقیانوس قطعا بازار کار مناسب تری هم میتوانست برای دیزاین داخلی باشد.
پیدا نشدن کار مناسب برای همسرم هم درآن شهر ما را بیشتر متقاعد به تصمیم برای جابه جایی میکرد. و اینگونه شد که به فکر افتادیم برای زندگی به ونکورر برویم چون تنها دلیل بودن ما درآلبرتا وجود زمینه ی کارهای مربوط به نفت و گاز برای همسرم بود که در آن مقطع نفت و گاز و به طبع آن وضعیت شغل های مهندسی شرایط مناسبی در آلبرتا نداشت و با توجه به اخبار و گزارشاتی که ما مدام پی گیر بودیم امیدی هم به بهبود شرایط به آن زودی نبود.
سفر به ونکوور
تصمیم گرفتیم برای شناخت بهتر قبل از اسباب کشی سفری به ونکورر داشته باشیم. با ماشین خودمان مسیر بی نظیر و دیدنی و فوق العاده زیبایی را از آلبرتا شهر رزهای وحشی تا بریتیش کلمبیای زیبا رانندگی کردیم و بسیار از این سفر لذت بردیم و از زیباییهای طبیعت نفس گیر کانادا سرمست شدیم شهر و طبیعت ونکوور از نظر زیبایی بسیار به روحیات من و همسرم نزدیک بود و ما هوای بارانی را هم قطعا به سرمای ایام زمستان آلبرتا ترجیح میدادیم.
گرچه وزش بادهای موسوم به شینوک در دل زمستان در کلگری درجه ی هوای یخزده را گاهی تا چندین درجه بالای صفر هم میرساند وگرمای مطبوعی را برای مدتی در دل زمستان میتوانستیم احساس کنیم اما و همین بادها از سرمای مدارم و طولانی کانادا تا حدودی کم میکرد اما به هرحال ما پس از دیدن شهر و آشنایی بیشتر با فضای این استان تصمیم گرفتیم به زودی برای همیشه به ونکور نقل مکان کنیم.
خاطرم هست اسفند ماه بود که ما به این سفر نسبتا طولانی رفتیم وقتی از کلگری به سمت ونکور رانندگی میکردیم هوا بسیار سرد بود و اطراف جاده جنگلی پوشیده از کاج ها و افراهای سفید پوش بود. کانادا به طور کلی پوشیده از جنگل و دریاچه هست. و تا جایی که میدانم از پر آب ترین کشورهای جهان است. در مسیر کلگری به ونکوور ما کمی تغییر مسیر دادیم و در شهر زیبا و توریستی بنف چند شبی اقامت داشتیم.
من از زیبایی این شهر کوهستانی هرچه بگویم باز کم گفته ام ازتمام زوایای شهر رشته کوههای راکی که پوشیده از برف و یخ هستند دیده میشوند. آسمان آلبرتا هم آنقدر آبی و پاک و زیباست که حس میکنی دستت را که دراز کنی ابرها را لمس خواهی کرد. شهری با کمترین تعداد مهاجر و بیشترین چهره های کانادایی شاید هم به همین دلیل است که در نگاه بیننده بنف محیط کانادایی تری دیده میشود.
شاید هم این حس به دلیل حضور فراوان توریست ها با لباس های اسکی در سطح شهر که برای اسکی کردن در ارتفاعات به بنف سفر میکنند و وجود کافه ها و مغازه هایی که پر از سمبل های کانادایی برای فروش به توریست ها طراحی شده است در نگاه بیننده بیشتر القا میشود .
در سرمای شدید آن وقت از سال استخر ها و چشمه های داغ آب معدنی پر از مسافرین و مردمی بود که داخل آبهای داغ معدنی در همان هوای سرد بتنی و شنا میکردند. هتل های زیبای شهر و امکان استفاده از تله کابین بنف که در مدت کمی میتوانی در ارتفاع ٢٠٠٠ کیلومتری از زمین باشی و دیدن وسعت و زیبایی طبیعی پارک ملی بنف و رشته کوهای راکی و جنگل های طبیعی وصف نشدنی است.
از مناطق زیبای آن اطراف دریاچه ی امرالد که به رنگ آبی زمرد ی عجیبی بود و دریاچه ی لیک لوییس که از زیبایی طبیعی این مناطق چشم سیر نمیشود همه و همه خاطرات زیبایی را از کانادا در خاطرم باقی گذاشته اند. به اعتقاد من این منطقه از کانادا بیشترین در یاچه های زیبا و طبیعت بکر و پاکیزه را داراست .
بعد از بنف دوباره مسیر جاده را با کمی زاویه به سمت بریتیش کلمبیا رانندگی کردیم جنگلهای کاج پوشیده از برف و هوای سرد و دریاچه های پر آب آن جاده ی زیبا را که رد کردیم هوا به طور ناگهانی تغییر کرد و بعد از آنهمه برف و سرمای سخت هوای آلبرتا ناگهان هوای نرم و مخملی بهاری و انبوه جنگلهای سبز استان زیبای بریتیش کلمبیا نمایان شد. زیبایی این مناطق ار جنس دیگری بود اما دریاچه ها همان دریاچه ها بودند از آن مسیر شهر زیبای سورنتو و شهر زیبا تر کلونا با دریاچه ای زیبا در وسط شهر به روشنی در خاطرم مانده اند.
از ونکوور در آن وقت سال و بعد از پشت سر گذاشتن آن جاده های برفی و سفید پوش و سرمای زمستانی آلبرتا در خاطرمان خیابان های سنگ فرش شده از شکوفه و درختان غرق در گل و شکوفه های بهاری بریتبش کلمبیا به یادگار مانده است. بعدها سفرهای بیشتری در تابستان به ونکور و اطراف داشتیم اما خاطره ی بهار در ونکور در ذهنمان ماندگار شد.
ایام نوروز بود و ما تازه از سفرونکور به آلبرتا برگشته بودیم تا کارهای اولیه برای جابجایی را انجام دهیم سراپا شوق از لذت آن سفر که ناگهان اتفاقی برایمان افتاد که مسیر زندگیمان را به کلی تغییر داد. ادامه دارد…
متشکرم که با خوندن این قسمت داستانم با من همراه شدید.. تمامی سوالات شما در پایین همین نوشته، بخش نظرات، توسط من، شمیم، پاسخ داده خواهد شد.
مطالبتان بسیار جالب بود، البته جلسه دوم هست و هنوز کلاغه به خونش نرسیده و نمیدونیم که در نهایت از مهاجرت راضی هستید یا خیر؟
منتظر قیمت های بعدی هستم.
مرسی که خوندین و ممنون از حسن توجه شما. کلاغه راه زیادی باید بره هنوز. منتظر قسمتهای بعدی باشین به جوابتون خواهید رسید.
ممنون
خواهش میکنم
درود بر شمیم عزیزم…..
ممنونم از قلم روان و پر احساست….🙏🏻
لحظه ب لحظه با خوندن داستانت منو ب هر جا ک رفتی بردی…
و ممنون بابت لطفی ک میکنی و تجربیاتت رو در اختیارمون میزاری🙏🏻❤🌹😘
ممنونم ازحسن توجهتون نسیم عزیززمرسی کهنوشته های منو خوندین و با من به خاطراتم سفر کردین . امیدوارم موفق و شاد باشین
چالش متقاوتی رومطرح کردین! همیشه فکر میکردم افراد با سابقه به راحتی کار پیدا میکنن!
سفرتون با قلم زیباتون من رو به یه سفر خیالی زیبا برد ، منتظر ادامه داستانتونم
ممنون ار توجهت ساینا جون . بله این چالش واقعا چالش بزرگی بود برای ما و درس بزرگی هم به ما داد . امیدوارم برات مفید بوده باشه. مرسی که با من سفر کردی. باعث افتخارمنه منتطر نوشته هام باش نازنین .
شمیم جون توضیحت از بازار کار جالب بود ، این طور برداشت کردم که همسرتون overqualified بودن، به این جنبه بحث کاریابی دقت نکرده بودم!
میتونم بپرسم برای افرادی مثل همسر شما شرایط پیدا کار هایی با لول پایین تر از موقعیتشون چطوره؟
بله نداجون دقیقا درست متوجه شدین اورکوالیفاید محسوب میشد همسرم . تنها راهکارش بازی با رزومه هست . ینی برای هر جابی که ابلای میکنین باید در رزومه متناسب با اون پوزیشن تجربیاتتون رو کم یا زیاد و کاملا متناسب با اون شغل تغییر بدین . ینی برای هر پوزیشن خالی باید یه رزومه ی جدید کاملا هماهنگ با شرح وظایف اون جاب تهیه بشه و بعد ابلای کنین . البته ٢٠١۴ واقعا جاب مارکت خراب بود وحتی این کارها هم جواب نمیداد. اما الان البرتا وضعیت بهتره ولی این روزمه برای هرجاب رو یادتون بمونه که تنها راهش تقریبا همینه تا بشه جاب رو در هرصورت گرفت موفق باشین عزیزم