آیداهوآمریکاداستانهای مهاجرت

داستان مهاجرت حمید به آمریکا – قسمت 7

خرید لوازم منزل در آمریکا و تصادف من

حالا توی آمریکا یه خونه داشتیم. میخواستم خودم دستی به سر و روی اون بکشم و چون خونه بزرگ بود باید کلی لوازم خونه میخریدیم. ماشین های نو خریدیم و یک تصادف با ماشین هم داشتم. پس همراه من باشید تا قسمت هفتم داستان مهاجرت من به آمریکا رو بخونید.

اگر هنوز قسمت های قبل رو نخوندین داستان مهاجرت حمید به آمریکا – قسمت ششم را بخوانید.

بعد از گرفتن کلید ها حدود یک هفته وقت داشتیم که خونه رو نظافت کنیم، پارکینگ خونه چوبی بود و رنگ نشده بود و هیچ قفسه ای هم نداشت و یکی از پنجره های اتاق نشیمن رنگ چوب بود که تصمیم گرفتیم سفیدش کنیم، سینک آشپزخونه هم باید عوض میشد و استیل میشد، دوشهای حمام نیاز به تعویض داشت، داخل کمدها قفسه بندی نیاز داشت، پایین درها باید تراش میخورد چون به سختی روی موکت های نو حرکت میکرد، خانه کولر سنترال نداشت و باید کولر نصب میشد،یخچال نداشت، برای زدن چمن ها حتما باید یک چمن زن در حد یک بچه تراکتور میگرفتم، ماشین لباسشویی و خشک کن دست دومی که برای آپارتمان گرفته بودیم باید تعویض میشد، ‌درب های لاندری (اتاقک لباسشویی) نیاز به جابجایی داشت و وسایل قدیمی آشپزخانه را باید تعویض میکردیم و کلی کارهای ریز و درشت دیگر.

نوسازی خانه در آمریکا

پنج روز مرخصی گرفتم تا کارهارو انجام بدم. سینک آشپزخانه رو در آوردم و با پوسیدگی چوبهاش طرف شدم و مجبور شدم اول پوسیدگی رو درست کنم ، تصفیه آب نصب کردم و تمام لوله های خروجی فاضلاب و شیرها رو عوض کردم، میز اتوی توکار نصب کردم، پارکینگ رو کامل رنگ زدم و دربهارو تراشیدم، لوله های فاضلاب دستشویی هارو تعویض کردم و پنجره رو هم رنگ زدم، درب کمدها رو درست کردم و قفسه بندی کردم و یک هفته تمام شد و آماده اسباب کشی شدیم.کامیونت شرکت رو قرض گرفتم و با کمک یکی از دوستان اسباب هارو منتقل کردیم به خانه نو.

اما از خونه براتون بگم که چه حیاط با صفایی داشت، وسط حیاط یه درخت بزرگ سیب زرد بود و کنارش سه تا بوته بلک بری که تقریبا مثل تمشکه.جلوی خونه تو حیاط جلویی دوتا درخت تنومند بود و یک درخت هم تو حیاط کناری داشت.یه انباری بزرگ کنار حیاط بود و یک انباری نیمه ساخته کوچک هم داشت.کنار اتاق خواب یه درخت با گلهای قرمز داشت.از حیاط همسایه روی نرده های حیاط یک درخت مو خوابیده بود و یک درخت شبیه زالزالک هم از همسایه اومده بود تو حیاط ما.خونه های اطراف همه بزرگ بودند و فاصله خونه ها زیاد.ویوی آشپزخانه وقتی ظرف میشستی یه حیاط بزرگ سبز بود که خیلی دوسش داشتم.

حیاط خانه در آمریکا

حدود سه ماه طول کشید تا وسایل خونه رو خریدیم و تعویض کردیم.ماه اول که اومدیم رفتم یه کباب پز گازی خریدم و چند تا سیخ کباب هم آنلاین گرفتم. فکرشو بکن ایرانی باشی و یک سال کباب درست نکرده باشی.چقدر اون کباب درست کردنش و خوردنش مزه داد تو خونه. اون سال تابستون به بهترین نحو ممکن گذشت و ما هر لحظه از زندگیمون لذت میبردیم. اینکه سخت کار کنی و نتیجه کارهات رو ببینی واقعا بهت انرژی مضاعفی برای کار کردن میده.

پاییز دیگه تقریبا جا افتادیم و زمان اون رسیده بود که ماشین هارو عوض کنیم. خانمم ماشینشو با یک جیپ چروکی اس یو وی مدل ۲۰۱۴ عوض کرد به مبلغ ۱۴۰۰۰ دلار  که وامش رو از بانک گرفتیم و من هم یک هیوندای سوناتا مدل ۲۰۰۹ گرفتم به قیمت ۲۰۰۰ دلار که از فروش کمری پیش پرداخت جیپ و پول سوناتا رو جور کردم.مقدار بیمه ماهانه برای اتومبیل در صورتی که تصادف نداشته باشی و جریمه هم نشده باشی در آیداهو حدود ماهی چهل و پنج دلار و اگر سابقه خوب هم بهش اضافه بشه بین ۳۵ تا ۴۰ دلار بود.که البته به برند و مدل ماشین و سطح پوشش بیمه هم بستگی داره.

خرید ماشین در آمریکا

زمستان اون سال خیلی سخت نبود،یه ده باری برف اومد ولی مثل سال قبلش هوا سی درجه نمیرفت زیر صفر.داشتم رو یه پروژه بزرگتر از دهنم کار میکردم که خیلی برام چالشی بود، چند بار تو جلسه ها گفته بودم میتونم انجامش بدم و بودجه رو هم هزینه کرده بودم، آزمایشهای پایداریش تا روز های پانزدهم جواب میداد اما از روز پانزدهم به بعد لوسیون تیره میشد. هر روز لوسیون رو جزیی تغییر میدادم و فرمول جدید میزدم ولی مشکل اینجا بود که نتیجه لوسیون امروز حداقل دو هفته دیگر در میومد. کار کردن با مواد طبیعی و استفاده کردن از پودرهای طبیعی و دست ساز خودم تو محصول کار رو چالشی کرده بود و لوسیون استمسل کلا داشت به بن بست میخورد که اتفاق جالبی افتاد.

تو فیسبوک با یه همکار آشنا شدم که داشت رو پروژه لوشن استمسل کار میکرد، باهم کلی تبادل اطلاعات کردیم. روزها پشت کامپیوتر مشغول تحقیق بودم و شبها با انتونیو چت میکردیم و از مواد تشکیل دهنده حرف میزدیم. ایشون هم داشت یک ترکیب طبیعی-شیمیایی کار میکرد که مشکل نگهدارنده داشت. وسط حرفاش از یه شرکت حرف زد که نگهدارنده های طبیعی میسازند و از روغنهای اسنتیال و ترکیب اونها با درجه خلوص بالا و تحت شرایط دما و فشار خاص ادعا میکنند که نگه دارنده لوازم آرایشی ساختند. 

آزمایشگاه شیمی آمریکا

صبح زود به شرکت سازنده ایمیل زدم که شرکتشون در شهر سیاتل بود و جواب ایمیل رو در عرض بیست دقیقه گرفتم. مامور فروششون قرار شد طی مسافرتی که هفته آینده به ایالت یوتا داشت یک بعد الظهر رو به کمپانی ما بیاد و محصولات و نمونه هاشونو به ما بده.

یکی از اون مواردی که من خیلی دوستش دارم به عنوان یک تکنیکر اینه که شما هرآنچه مواد که بخوایید برای ساخت نمونه آزمایشگاهی برای شما ارسال خواهد شد حتی اگر این نمونه قیمتش همراه ارسال گران هم باشد شما آن را مجانی دریافت خواهید کرد. مزید بر آن تکنیکرهای شرکت برای آنکه مقدار قابل توجهی به شما از آن بفروشند با سیاست کامل به شما کمک میکنند و بعضا تکنیکرهایی که اکثرا فوق العاده باتجربه هم هستند. 

روز موعود رسید و من نمونه را با مشورت تکنیکر شرکت سازنده نگهدارنده ساختم و رفت برای تست های لازم. روز بیست و پنجم رو که رد کرد لوسیون خیلی جزیی رنگش زرد شد و تا روز چهلم هم به همان رنگ ماند ولی بوی لوسیون تغییر نکردو این یعنی نمونه های بعدی که تو راه بودند حتما به نتیجه میرسند.نهایتا پروژه بعد از پنج ماه جواب داد. نمونه تست ساخته شد و من شروع کردم به نمونه دادن به اطرافیان و دوست و آشنا و همکار و مشتری و به هرکس که میدادم یک فرم هم بهش میدادم که بعد از یک هفته پر کنه و به من پس بده.

یک ماه نشده، همه اومدن و ازم دوباره لوسیون رو خواستند. مخصوصا خانمهای شرکت خیلی لوسیون رو دوست داشتند و با هیجان از خواصش به من میگفتند. خلاصه رییس شرکت پروژه رو عملی کرد و مشغول تنظیم و تهیه دستگاه های لازم برای ساخت لوسیون شدیم. آخرین تست لوسیون هم جوابش اوکی شد و لوسیون جوازهای لازم برای تولید رو گرفت.طبق صحبتی که با رییس شرکت کردیم قرار شد از سود فروش این محصول من بتونم قسمتی رو هزینه تحقیق و توسعه آزمایشگاه کنم و پروژه های جدیدم رو شروع کنم.پروژه بعدیم تولید مایعی بود که به محض برخورد با آب کف میکرد!!برای استفاده در وان حمام.

داشتیم به عید دومی که در امریکا بودیم نزدیک میشدیم و نیاز به یه مسافرت حسابی داشتیم. تو این دو سال ایالتهای یوتا، کالیفرنیا، نوادا رو دیده بودیم و فکر سفر به اورگان و واشنگتن بودیم تا شهرهای پرتلند و سیاتل رو ببینیم. در تمام مدتی که آیداهو بودیم با تمام پیشرفت های شغلی و مالی ای که داشتیم حقیقت این بود که به دنبال عوض کردن شهرمون بودیم. بویزی شهر سرد و بی روحی بود علارغم تمام زیباییهاش و فرصتهایی که داشت دنیای متفاوتی برای من و همسرم که تهران بزرگ شده بودیم، داشت.

خانه در آیداهو

مسافرت هامون هم جنبه تفرج و هم جنبه سیاحت و شناخت داشت تا بتونیم شهر مناسب رو پیدا کنیم برای اقامتمون.شهرهای امریکا هرکدومشون حسن ها و معایب خاص خودشون رو دارند. درسته که با گوگل میشه تمام این اطلاعات رو کسب کرد اما اینکه شما حس اون شهر رو لمس کنید نیاز به مسافرت دارید.درسته که مسافرت بیشتر جنبه های تفریحی و زیبای شهر رو به شما نشون میده ولی یکی از کارهایی که ما تو مسافرت میکردیم قدم زدن تو محله های شهرها بود و دیدن آدم های این شهرها.تا اینجای مسافرت هامون شهر انتخابی ما لس آنجلس بود.

مسافرت اورگان و واشنگتن خیلی عالی بود چون یه زوج فوق العاده هم همراهمون بودند.از این زوج براتون بگم که از روز اول مهاجرت مثل خواهر برادر کنار من بودند. خانواده ای که دوتا دختر داشتند و رز خیلی دوستشون داشت. خیلی به من کمک کردند و من خیلی مدیونشون هستم اما چون میدونم که دوست ندارند از اونها بنویسم به همین بسنده میکنم.سیاتل شهر قشنگیه و بندر فوق العاده پرانرژی و رنگارنگیه. یکی از شهرهای زنده و پر از رقص و موسیقیه. پورتلند شهر آرومیه و رودخونه خیلی پهنی داره، کلی پل و فضای سرسبزی داره و یکی از مراکز بی خانمان ها و هپی هاست. همونا که دنیا براشون هیچ ارزشی نداره و همیشه خوشند و مثل کولی ها زندگی میکنند.

دوستان امریکایی میگفتند که از راه های غیر قانونی درامد دارند و از این دار و دسته ها تو ایالت اورگان زیاده. این دسته البته تو فستیوالی که هرساله تو ایالت نوادا تشکیل میشه هم حضور دارند که به برنینگ من (مردی در آتش) معروفه. فستیوالی سراسر ایده های جیپسی و یه چیزی تو مایه های فیلم مدمکس.

بعد از مسافرت که برگشتیم با خانمم تصمیم گرفتیم که سال آینده این شهر رو به مقصد لس انجلس ترک کنیم. مقصدی که اوایل جذاب بود ولی به مرور زمان جذابیتش رو از دست داد که براتون خواهم گفت.

خرید لوازم منزل در آمریکا

یکی از کارهایی که امریکاییها روز شنبه انجام میدهند فروش وسایل اضافی خونه هاشونه که به گاراژسل یا یاردسل یا مووینگ سل و بعضی وقتها هم به استیت سل معروفه.

گاراژسل (Garage Sale) یعنی وسایل اضافی منزل رو در گاراژ و محوطه جلوی گاراژ بساط میکنند و میفروشند. یاردسل یعنی لوازم مبلمان و خرت و پرت هم میفروشند و انها رو تو حیاط هم پهن میکنند. مووینگ سل یعنی اینکه در حال اسباب کشی به ایالت دیگه هستند و اکثر وسایل خونه فروشیه. و استیت سل یعنی صاحب وسایل فوت شده و اقوام وسایل فرد فوت شده را میفروشند.

یکی از تفریحات من دیدن یاردسل بود. نه برای خرید کردن، بیشتر دوست داشتم بدونم امریکاییهای سالهای قبل چه چیزایی داشتند و چطوری زندگی میکردند. لابلای این وسایل کلی قصه و داستان بود و پیرمرد و پیرزن هایی که اونها رو میفروختن با یه سوال من برام کلی قصه تعریف میکردند و باهم راجع به گذشته گپ میزدیم. من این مدل گپ زدن با این رده سنی رو از بچگی خیلی دوست داشتم. همیشه پای حرفای افراد مسن مینشستم و گوش میدادم قصه هاشون رو. دیدن عروسکها و اسباب بازیهایی که پدر مادر یا دایی عموهام داشتند و من وقتی خیلی کوچیک بودم اونا باهاش بازی میکردند قاطی اون وسایل و خرت و پرت ها منو یاد کودکی خودم مینداخت. وسایل و اسباب بازیهایی که بعد از انقلاب دیگه هیچ وقت راهی به ایران پیدا نکردند.

پاییز آمریکا

سال دومی که تو خونه بودیم سال آروم و بدون حاشیه ای بود فقط یه انفاق کوچک همراهش بود و اون هم تصادفی که من داشتم. از ناهار برمیگشتم شرکت که یه نوجوون بدون گواهینامه و مست از عقب زد بهم، من کادیلاکم رو هنوز داشتم و گاهی وقت ها با اون میرفتم شرکت. چون خیلی دوسش داشتم، مثل کشتی راحت بود و با یه اشاره کوچیک به موتور ۴۸۰۰ هشت سیلندرش پرواز میکرد.از ماشین اومدم پایین و چهره رنگ پریده پسرک و دیدم، بااینکه سمت چپ عقب ماشین خراب شده بود بهش گفتم نگران نباش چیزی نیست، اونم همش معذرت خواهی میکرد و میگفت که بیمه داره ماشین و درستش میکنه.

ماشینهارو زدیم کنار و من خواستم به ۹۱۱ زنگ بزنم که نذاشت و گفت اگه من این کارو بکنم پدرش میره زندان. با خودم گفتم چیکار باید بکنم که زنگ زدم به همسر سوزان و ایشون گفت شماره ماشین و بردارم و یه فیلم بگیرم که پسره توش میگه از عقب زده بهم. چون بهش گفتم که مسته و من نمیخوام اذیتش کنم. منم این کارو کردم و شمارمو پسره گرفت که باباش بهم زنگ بزنه. به فاصله نیم ساعت پدرش زنگ زد و کلی از من تشکر کرد و ازم آدرس خواست که بیاد خسارت ماشینمو بده. گفتم که الان سرکارم اما گفت که همین الان میخواد منو ببینه. منم بهش آدرس دادم و اومد جلوی شرکت.

کلی ازم تشکر کرد و گفت که ماشینت رو چند خریدی؟ منم گفتم ۱۴۰۰$ . اونم هزاردلار یه چک نوشت داد بهم. چشمام از حدقه زد بیرون چون فکر میکردم نهایتا بهم دویست دلار بده و منم خودمو آماده کرده بودم بگم ماشین پونصد دلار خرج داره که واقعا هم داشت. گفتم این پول برای چیه؟ گفت برای تشکر هستش و محبتی که به خانوادش کردم. گفتم نمیتونم قبول کنم که دستمو با چک کرد تو جیبم و گفت خواهش میکنم قبول کن.

باورتون میشه؟ میدونم نمیشه چون خودمم باورم نمیشد. به هرحال اون پول رو کامل هزینه کردم برای سوناتا. لاستیک نو خریدم و برای ماشین سیستم بستم، روکش صندلی و یه کارواش صد دلاری هم کردم که تقریبا مثل همون صفرشویی ایرانه. 

البته بعدا که با دوستان صحبت کردم متوجه شدم که اگر من به پلیس و بیمه زنگ میزدم خیلی باید بیش از اینها هزینه میکرده ولی خوب چه بهتر که زنگ نزدم چون صدای سیستم ماشینی که بستم خیلی عالی بود. قسمت بعد با عنوان مهاجرت دوم آخرین قسمت داستان مهاجرت من به آمریکا خواهد بود.

امیدوارم داستان مهاجرتم به آمریکا برای اونها که عازم خارج کشور هستند یا قصد مهاجرت دارند جذاب بوده باشه. تمامی سوالات شما در پایین همین نوشته، بخش نظرات، توسط بنده، (حمید) پاسخ داده خواهد شد.

چطور بود؟ ستاره بدین.
[کل: 11 میانگین: 4.5]

Hamid moben

من حمید هستم، مدتهاست در آمریکا زندگی میکنم و در تلویزیون مهاجر خاطرات مهاجرت و تجارب خودم رو از مهاجرت و زندگی در آمریکا با شما به اشتراک میگذارم.

‫15 نظر از خوانندگان

  1. سلام حمید عزیز واقعا لذت بردم از قلم روان و روایت جذاب شما خیلی عالی بود خسته نباشید
    یک سوال هم داشتم برای کسی که میخواد با لاتاری بیاد آمریکا و هیچ آشنایی اونجا نداره چه توصیه ای دارید؟

  2. سلام
    اول از همه ممنون که وقت میزارید و تجربیاتتون رو می نویسید و من هم کلی لذت می برم. چند تا سوال دارم که ممنون میشم اگر شما، اقا جواد یا اقا بابک در این مورد بهم توضیح بدهید.
    بیشتر داستان های شما عزیزان فقط داره جنبه مثبت رو میگه و من به سختی توش می تونم جنبه منفی ببینم، حتی اون قسمت هم که منفی هست یه جورایی تهش مثبت میشه. مثلا اینکه رییس شرکت انقدر با شما راه می اومد یا اینکه دور و برتون همه همگام بودن با شما و کسی به هیچ عنوان قصد زیراب زنی یا گرفتن موقعیت شما رو نداشته و فقط همه با شما دوستی می کردن و کمک. من برادرم از یکی از بهترین دانشگاهای امریکا دکترا گرفت و با وجود داشتن اقامت و زبان خوب 2 سال طول کشید تا شغل مناسب پیدا کنه، تو همین مدت خیلی از دوستانش مجبور به بازگشت به کشور شدن. برام سوال هست چطوری شما 3 عزیز انقدر راحت در این دوکشور جا افتادید. این سوال برای من جنبه اموزش داره، خدایی نکرده قصد زیر سوال بردن ندارم.
    بنده احساس می کنم شما دوستان شاید به دلایل شخصی دوست ندارید ما خیلی اطلاعات راجع به سختی هایی که در این راه متحمل شدید داشته باشیم. این قابل درک هست ولی این رو هم در نظر داشته باشید که اگر من با استناد به داستانهای شما بعد از مهاجرت شرایطی مشابه شما دوستان نداشته باشم به گونه ای سرخورده میشوم و فکر می کنم من مشکلی دارم در حالیکه من زمانیکه سفر چند ماه ای به امریکا داشتم و پای صحبت مهاجران ایرانی می نشستم اکثرا روایت متفاوتی رو نقل می کردند که در 5 تا 10 سال ابتدایی مهاجرت بسیار شرایط سختی داشتند. شخصی رو می شناسم (در ایالت کالیفرنیا)که سال ها برای گذران زندگی با مدرک دکترا در رستوران کار می کرد و بعد از 7 سال تونست استاد دانشگاه بشود. سوالم اینه که ایا شماها خیلی خوش شانس بودید یا اون ها خیلی بدشانس؟ یا اینکه یه سری موضوعات رو به دلایلی مثل حفظ ابرو و … مطرح نمی کنید.
    امیدوارم از صحبت من ناراحت نشوید چون داستان های شما سه عزیز کاملا مغایر با تجربیات شخصی من هست.
    بازم ممنون از وقتی که میزارید

    1. بهنام خان سلام
      من این جواب رو از با اجازه از قول بابک و جواد هم به شما میدم.
      این حرف من نیست . این یک جریان فکری و یک طرز تفکره ، به قول مولانا:
      “این جهان کوه است و فعل ما ندا
      سوی ما آید نداها را صدا”
      یا مثال دیگرش اگر شنیده باشید به اسم کارما در فرهنگ شرق معروفه .
      در فرهنگ غرب هم همین رو بصورت یک جمله طلایی عنوان میکنند:
      You get what you give
      دوست عزیز من همه جای دنیا سختی هست. همه دنیا در تکاپوی بهتر شدند. آنچه که شما از اون به عنوان سختی یاد میکنید من اسمش رو تلاش میگذارم .
      آنچه که شما از اون به عنوان آبروداری حرف میزنید درست همون قسمتهاییست که ما گفتیم و شما نخواستید که بشنوید.
      ما هر سه با شفافیت فراوان و حقیقی نوشتیم و آنچه که واقعیت بود را به تصویر کشیدیم.
      دنیای ما این بود ، طرز تفکر ما این بود.
      شاید اگر زندگی من به فرض محال از قلم شما نوشته میشد تماما مشکلات بود و غم و غصه!!
      زندگی جبر هستی نیست
      زندگی طرز نگاه ماست

  3. سلام آقا حمید

    من از دانشگاه ایالتی یوتا در شهر لوگان پذیرش گرفتم برای دکترا و توصیفات شما از این ایالت برای من بسیار آموزنده و راهگشا بود. اگر امکان دارد از حدود مخارج+اجاره خانه یک نفر مجرد در شهر لوگان اطلاعاتی بدهید. کمک هزینه دریافتی بنده از دانشگاه برای یک ماه نزدیک 1500 دلار خواهد بود.

    با تشکر

    1. سلام
      فکر میکنم اگر کمی قناعت کنید مبلغ دریافتی تون کافی باشه.
      برای اجاره یک اتاق و هزینه های جاری ۱۵۰۰ کافیه.
      لوگان شهر سردیه مثال ایرانش مثل شهرکرد هست تقریبا
      موفق باشید

  4. درود بر حمید جان عزیز……
    هر دفعه با خوندن هر کدوم از داستانهای شما،آقابابک و آقاجواد ب حدی لذت میبرم و باهاشون ارتباط برقرار میکنم ک ناخودآگاه با خوشحالیهاتون و اتفاقای خوب زندگیتون از صمیم قلب خوشحال میشم و لبخند رو لبم میشینه و خدا رو شکر میکنم و برعکس با ناراحتیهاو سختیهاتون واقعا ناراحت و دلگیر میشم……و این ارتباط قلبیه قوی همش بخاطر وجود سراسر انسانیت و معرفت شماهاس😊❤آرزوی بهترینها رو واسه همتون دارم از صمیم قلبم🙏🏻🌹
    و صد حیف ک موقع تمام شدن داستانهاتون میرسه وچ غمی ب دلم میشینه…..
    مثل همیشه عااااااالییییییییییی…..ممنون از لطف و مهربونیت بابت اشتراک گذاری تجربیاتتون🙏🏻🌹

    1. خواستم اولش جواب شما رو با اصطلاحات معمول بدم ولی دیدم بی انصافیه .
      مثل خودتون جواب میدم:
      باورت نمیشه چقدر خوشحالم کرد کامنت قشنگت.
      انرژیت از رو آسیا و اروپا رد شد بهم رسید.
      واقعا که شعاع انژی مثبتت خیلی بالاست موفق باشی نسیم جان🌹❤️

      1. ممنون بزرگوار…🙏🏻😍🌹
        شماها ثابت کردین ک هنوز انسانیت،مهر و…
        هست🙏🏻
        واین تنها کار و تشکری ک میتونه از جانب ماها واسه شما باشه🌹🌹🌹
        موفق وپایدار باشین🙏🏻❤

  5. خیلی عالی بود حمید خان ،، کاشکی تموم نمی شد به شخصه برای من جذابیت ی داره که من مثل اون رو از آقای فرهاد کاشانی تجربه کردم پایدار باشید

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

دکمه بازگشت به بالا