آیداهوآمریکاداستانهای مهاجرت

داستان مهاجرت حمید به آمریکا – قسمت اول

قصه مهاجرت من به آمریکا شروع شد

تصادفی که سرآغاز مهاجرت شد

اینجانب حمید متولد ۵۷ تهران هستم. دوران دبستان را در دو منطقه میدان شهدا دبستان شهید حسینی و تهران نو دبستان میثم بودم و دوران راهنمایی را در تهران پارس مدرسه شهید رجایی گذراندم و به دبیرستان دکتر حسابی در منطقه نارمک رفتم . برای گرفتن فوق دیپلم راهی شهر یزد شدم در رشته کاردانی نساجی و سپس برای لیسانس شیمی نساجی راهی شهر اراک شدم.

فوق لیسانس دانشگاه تهران جنوب بودم و در عین حال مشغول تحصیل در رشته پوست و چرم در دانشگاه علمی کاربردی بودم .سال هشتاد و شش از هر دو دانشگاه فارغ التحصیل شدم. یک سال دروس تخصصی شیمی را در دانشگاه علمی کاربردی تدریس میکردم که ازدواج کردم و مشغله کار و زندگی مرا از دانشگاه دور کرد. پانزده سال تجربه فرمولاسیون چرم سازی و پوست و رنگ رزی الیاف در رزومه کاری خود دارم و مدیریت کارخانه و خط تولید در حدود ده سال.

از اینجا داستان مهاجرت رو شروع میکنم که نشسته بودم پشت فرمون ماشین و تازه دنده یک رو زدم دنده دو که نگو تو کوچه آب ریخته بود و آب مثل آینه کف کوچه یخ زده بود. منم که راننده آنچنانی نبودم، بخاطر اینکه ماشین لیز خورد ترمز زدم و باعث شد ماشین بچرخد و با جلوی ماشین بزنم به  ماشین صفر کیلومتری که جای خون رو پلاکش بود . یک پیکان پژویی سفید در چشم بر هم زدنی به قراضه تبدیل شد.

غزل حافظ درباره مهاجرت
غزلی از حافظ که داستان زندگی منو عوض کرد

کسی در پیکانی که بهش زدم نبود. هنوز گیج بودم که در همین حین، سه تا زن با دو تا بچه اومدن عقب ماشینی که بهش زدم نشستند و شروع به ناله و گریه کردند. منم مات و مبهوت مونده بودم که چی بگم و آقایی که صاحب ماشین بود مدام میرفت تو خونه و برمیگشت بیرون و همش به افراد تو خونه فحش میداد. وسط پچ پچ های مردم که اطرافمون بودند فهمیدم که آقا اومده بوده تو اون خونه که دعا بنویسه برای کار و کاسبیش و حالا شاکی از دعاهای نوشته شده، داشت طلب پول دعا رو میکرد و آقای دعا نویس هم همش میگفت قضا بلا بوده و ربطی به دعا نداره .

بعد از یک ساعت پلیس اومد و بعد هم ماشین کلانتری . پلیس منو مقصر اعلام کرد و گفت که فردا بریم مرکز و کروکی بگیریم. ولی به واسطه فامیل بازی سرگرد نیرو انتظامی و صاحب اتومبیل و تبانیشون من رفتم کلانتری و ماشین رفت پارکینگ و افسر هم بخاطر شکایت همسر صاحب اتومبیل که گفته بود پاش آسیب دیده بنده را شب نگه داشت و سرگرد هم تأیید کرد که جای جراحت را دیده است و تو یه اتاق با کلی دزد و قاچاقچی شب رو سپری کردم.

تا صبح گوشه اتاق سرد بازداشتگاه نشستم و تکون نخوردم تا صبح شد. مارو بردن دادگاه که قاضی تصمیم بگیره. آقای قاضی هم کلی به آقا کمک کرد و شکایت آقا رو مبنی بر ضرر و زیان به پرونده جراحت اضافه کرد و برام جبران ضرر صادر کرد و من به قید سند آزاد شدم تا خسارت رو بپردازم و دیه پرداخت کنم.

باورتون نمیشه همسر ایشون نرفته بود پزشکی قانونی ولی طلب پول میکرد و آقا هم رفت پول داد و یک کارشناس آورد و طرف ۵۰٪ از پول ماشین صفر رو خسارت زد. من مدام به پدرم گله و شکایت میکردم ولی پدرم میگفت تو هیچی نگو حمید. کلافه شده بودم که چطور یه خسارت نهایتا پانصد هزار تومنی رو سه ملیون زده بود و میخواستن پول زور از من بگیرند.

مهاجرت حمید به آمریکا

به هر حال این ماجرا بعد از یک ماه با کلی دردسر حل شد اما من تصمیم گرفتم که از ایران برم. از نظر روحی شدیدا ضربه دیدم .حس میکردم دارم زیر آب فریاد میزنم و هیچ کس صدامو نمیشنوه. این ماجرا شروع یک تصمیم در زندگی من بود. تصمیم برای مهاجرت از ایران.

تاثیر حمله تروریستی 11 سپتامبر بر زندگی من

حمله تروریستی یازده سپتامبر دو هزار و یک و ریختن برجهای دو قلو مسیر زندگی من رو عوض کرد. دختری که در نوبت مصاحبه بود با این اتفاق مدتی ایران موندنی شد و ما سال ۲۰۰۲ باهم آشنا شدیم.

تازه اول آشناییمون بود و من تا شش ماه نمیدونستم که همسرم قرار نیست ایران بمونه و در واقع تو پروسه مهاجرته. به من چیزی نمیگفت و همیشه تو قرار هامون حرف از خانواده هامون نمیشد. بعد از شش ماه که از آشناییمون میگذشت و تو یه روز بهاری من از همسرم خواستگاری کردم و ایشون از من وقت خواست که فکر کنه.

خیلی بهم برخورد! اصلا توقع نداشتم این جواب و بشنوم ولی بعد از دو روز باهام قرار گذاشت و اصل ماجرا رو بهم گفت. گفت که خوانوادش امریکا هستند و اون هم عازم اونجاست و باید پیش خانوادش باشه. به من گفت: “حمید اگر قصد ازدواج داری، نمیتونیم ایران بمونیم.”

داستان مهاجرت حمید به آمریکا

جا خوردم! اینبار من مهلت خواستم که فکر کنم. با پدر مادرم صحبت کردم و هردو مخالفت کردند. گفتند که این مدل ازدواج ها آخر عاقبت نداره و کلی مشکل خواهی داشت. فکر میکردم چجوری دل بکنم از خونوادم، محل زندگیم، اگه حرف پدر و مادرم درست در بیاد چی؟!

ولی من عاشق شده بودم و این موضوع که همسرم منو ترک کنه و من دیگه هیچ وقت نبینمش از فکرم بیرون نمیرفت. بهش زنگ زدم و نظر پدر مادرم را صادقانه بهشون گفتم. مادرم گفته بود:” یا حمید و ایران یا امریکا و خانوادت” البته نظر پدر همسرم هم همین بود.

فال حافظ از مهاجرت می گوید

هر دوتامون شدیدا دچار استرس شدید شده بودیم و نمیدونستیم چی کار کنیم. ساعتها رو با هم میگذوندیم بی اینکه بدونیم با هم خواهیم موند یا مجبوریم برای همیشه از هم جدا باشیم. تا اینکه یه روز تو پارک روی نیمکت نشسته بودیم که یه پسر بچه با یه طوطی رو دستش و چند تا فال اومد و ما هم یه فال به نیت هردومون خریدیم :

غزلی که در فال ما آمد و سرآغاز حرکتی شد برای رفتن، برای دل کندن، برای شروعی دوباره.  چنین آمد:

دلا رفیق سفر بخت نیکخواهت بس
نسیم روضه شیراز پیک راهت بس
دگر ز منزل جانان سفر مکن درویش
که سیر معنوی و کنج خانقاهت بس
وگر کمین بگشاید غمی ز گوشه دل
حریم درگه پیر مغان پناهت بس
به صدر مصطبه بنشین و ساغر می‌نوش
که این قدر ز جهان کسب مال و جاهت بس
زیادتی مطلب کار بر خود آسان کن
صراحی می لعل و بتی چو ماهت بس
فلک به مردم نادان دهد زمام مراد
تو اهل فضلی و دانش همین گناهت بس
هوای مسکن مألوف و عهد یار قدیم
ز رهروان سفرکرده عذرخواهت بس
به منت دگران خو مکن که در دو جهان
رضای ایزد و انعام پادشاهت بس
به هیچ ورد دگر نیست حاجت ای حافظ
دعای نیم شب و درس صبحگاهت بس

یک نگاه به هم کردیم و گفتم حاضری بمونی، باهم بریم؟ گفت آره، میمونم. و سال ۲۰۰۸ ازدواج کردیم و پرونده مهاجرت ما خانوادگی تشکیل شد. ادامه دارد… ادامه داستان در قسمت دوم داستان مهاجرت حمید به آمریکا

امیدوارم قسمت اول داستان مهاجرتم به آمریکا برای اونها که عازم خارج کشور هستند یا قصد مهاجرت دارند جذاب بوده باشه. تمامی سوالات شما در پایین همین نوشته، بخش نظرات، توسط بنده، (حمید) پاسخ داده خواهد شد.

چطور بود؟ ستاره بدین.
[کل: 26 میانگین: 4.2]

Hamid moben

من حمید هستم، مدتهاست در آمریکا زندگی میکنم و در تلویزیون مهاجر خاطرات مهاجرت و تجارب خودم رو از مهاجرت و زندگی در آمریکا با شما به اشتراک میگذارم.

‫23 نظر از خوانندگان

  1. واقعا لذت بردم ولی حیف که کوتاه نوشتی دوست عزیز اگه امکانش هست درمورد مهاجرت و مشکلات پیش روبیشترتوضیح بدید والا منم بی عدالتی زیاد تو زندگیم اتفاق افتاده ودنبال زندگی بهتری هستم….

  2. سلام حمید جان شاید باورت نشه همین دیروز داشتم به این فکر میکردم که بیام اینستا ازتون بپرسم نمیخوای در مورد مهاجرات رفتن به امریکا بگی 😂
    که امروز صبح ببین چه چیزی رو دارم میخونم👍

  3. حمید جان میدونی که چقدر ارادت دارم خدمات. چه لذتی بیشتر از خوندن داستان خودت. خیلی خوشحال شدم و لذت بردم. حتما ادامه بده داستان قشنگتم

  4. سلام داداش حمید دبیرستان دانشمند دو یادت میاد لب پنجره میشستیم ردیف دوم با شهریار قندی من محمد موسوس شوشتریم این پیجم nafas_niaz_mousavi اینستاگرام خانوادمه

    1. سلام سید حال احوالت چطوره برادر؟
      نمیدونی چه ذوقی کردم این کامنت و دیدم
      اینستاگرام اددت کردم
      وای چقد حرف دارم باهات
      😍😍😍😍😘😘😘😘😘

    1. بله قسمت اوله و خیلی مشکلات هم داره . سعی میکنم قسمتهای بعدی طولانی تر باشد 🌹❤️

  5. درود بر شما……
    ممنون از لطفتون ک تجربیات و داستان زندگیتون رو با ما ب اشتراک میذارین تا کمک و راهنمایی باشه واسه راهی ک درپیش رو داریم🙏🏻🌹

  6. شمابهترين كاركردين حميدآقا،اونچه فكرمهاجرت بسر منم زده بي عدالتي دادگاههاي مابود،يكسال پيش توسط رفيق وشريك وسايل كاروشركت باتمام اسنادومدارك ازم دزدي شدوهيچ دستگاهي تواين مدت به دزد نگفت مدرك بيار كه وسايلي بردي مال تو،همجابمن گفتن توثابت كن وسايل مال توبوده وسط پرونده هم كلا دزديدن وسايل وانكاركرد وحكم تبرعه هم گرفت.منم معني اين بي عدالتي ونميتونم هضم كنم وتصميم گرفتم همه سختياش بجون بخرم ولي بچه هام تواين محيط بزرگ نشن.

    1. امیدوارم که شرایط برای همه ایرانیها در جای جای این دنیا هرروز بهتر بشه ،
      امیدوارم که اتفاقهای خوب برای هممون بیفته و دیگه شاهد مشکلات نباشیم
      مهاجرت هم یک راه حله و باید بهش فکر کرد

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

دکمه بازگشت به بالا